#آن_ها_در_تاریکی_حضور_دارند_پارت_4
_اگه منظورت اینه که خودت میری میگیری که اره خیلی میچسبه و اگه منظورت اینه من برم بگیرم که هوا گرمه مزه نمیده.
خنده ای کردم و به صفحات کتابش خیره شدم.
_خیلی پرویی.
شروع به خواندن متن های کتاب کردم که لااقل اگر سر کلاس سوالی ازم میشد ، بتوانم جواب بدهم.
_اوه اوه ایدن برو تو حالت تدافعی.
بهش خیره شدم و ابرویی از تعجب بالا انداختم ، قبل از اینکه بتوانم جوابش را بدهم ، یک جفت کفش ابی رنگ دخترانه جلویم ظاهر شد.
نفسم را با عصبانیت بیرون فرستادم و چشمانم را با حرص بستم.
_سلام اقای امیری و اقای جلیلی.
نگاهم را از روی ساپورت تنگ چسبانش بالا کشیدم و بی توجه به مانتوی کوتاه رنگ جلفش به چهره ی اعصاب خورد کنش خیره شدم.
-سلام خانوم حمیدی.
بی توجه به نیما که جوابش را داد ، اهسته سرم را تکان دادم و با اخم سرم را در کتاب فرو بردم.
_به پیشنهادم فکر کردین اقای امیری؟
مشتم را محکم فشردم و با اخم های درهمی به چشمان لنز زده ی ابی اش خیره شدم.
_خانوم گفتم که اشتباه به عرضتون رسوندن ، من این کاره نیستم.
لب هایش را کمی جلو فرستاد و اهسته سرش را خم کرد .
_گفتم که پول خوبی بهتون میدم.
دیگر تحمل حرف های تکراری اش برایم سخت و طاقت فرسا بود.
از روی نیمکت بلند شدم و رو به نیما کردم.
_اقای جلیلی من هرچی به این خانوم میگم متوجه نمیشه لطفا شما بهشون یه چیزی بگین.
romangram.com | @romangram_com