#آن_ها_در_تاریکی_حضور_دارند_پارت_38


_آره...و هیچوقت دلیلش رو نگفتی.

به زمین خیره شدم ، از کجا باید شروع میکردم ؟ خودم هم نمیدانم چی میخواهم بگویم ، فقط دلم میخواهد بتوانم کمی سبک شوم.

_سر یه پرونده ای که بهم خورد ، مجبور شدم خیلی عملی وارد بشم.... .

_واستا واستا ، منظورت از خیلی عملی چیه؟

نگاهم را بالا کشیدم و به چشمان کنجکاوش خیره شدم.

_یادته بهت درباره آدمایی که روحشون واسط دو دنیان گفته بودم؟

دستی به چانه اش کشید و متفکر تر از قبل به رو به رویش خیره شد.

_منظورت مدیومه؟

_دقیقا نیما...اما تا حالا بهت نگفته بودم منم یه مدیومم.

بهت زده به چهره ی جدی ام خیره شد و تکیه اش را از کابینت پشتش گرفت.

_آره من یه مدیومم ... سر اون پرونده من هرکاری که کردم اون موجود دختر بچه ای رو که در حال تسخیرش بود ول نکرد ، من از امتیازم استفاده کردم و با جدا کردن روح از بدنم وارد بُعد دیگه ی دنیا شدم.

چهره اش هرلحظه هیجان زده تر میشد و من هرلحظه مضطرب تر!

_نیما...اون چیزی که میخواست دختره رو تسخیر کنه ، جن نبود...یه روح پلید بود که از بُعد تاریکی میومد و میخواست روح اون دختر بچه رو با خودش به تاریکی ببره ، من سر روح اون دختر بارها به اونجا رفتم و با اون موجود جنگیدم ، سر آخر پیروز شدم اما اون روح کوفتی همیشه دنبالمه.

_چی؟

_اون هم روحم رو میخواد و همینطور جسمم رو ، برای همینه جرات ندارم دوباره وارد بُعد دیگه ای از دنیا بشم چون اون اونجا منتظرمه و منم دلم نمیخواد جسمم رو تسخیر کنه.

رنگ از چهره اش پرید ، میدانستم وضعیت خودم هم چندان مساعد نیست.

_یعنی چی آیدن؟...داری میگی یکی میخواد تسخیرت کنه؟

سرم را تکان دادم و جرعه ای از قهوه نوشیدم ، بخاطر صحبت زیاد گلویم خشک شده بود.




romangram.com | @romangram_com