#آن_ها_در_تاریکی_حضور_دارند_پارت_37

_خب داری میگی میخوای این جنه رو بکشی؟...چجوری؟

نگاهم را از روی باند چشم راستش گرفتم و به ظروف رو به رویم خیره شدم.

از وقتی تصمیمم را فهمیده بود دائما در حال سوال پرسیدن بود ، واقعا بعضی از رفتارهای نیما غیرقابل تحمل است.

_نیما یه غلطی کردم یه چیزی گفتم ، تمومش میکنی یا خودم رو بکشم از دست تو با اون خلاص بشم؟

با آرامش چند بشقاب را میان روزنامه گذاشت و سری تکان داد.

_باشه چرا عصبی میشی؟

لبم را بین دندان هایم گرفتم و محکم فشار دادم ، آخر از دستش کارم به تیمارستان میکشید.

پاکت سیگار را از کنارش برداشتم ، به مبل پشتم تکیه دادم و پاهایم را دراز کردم.

بعد از روشن کردن یک نخ ، چشم هایم را بستم و با لذت مشغول کام گرفتن از سیگارم شدم.

چندروزی بود که هوا به شدت سرد شده بود و باران های گاه بی گاه حسابی شهر را خیس میکرد ، این هم از شانس من است که موقع اسباب کشی وارد روزهای پر باران شده ایم ، با سه روزی که در بیمارستان بستری بودم حسابی از زندگی عقب افتادم .

با صدای نفس عمیق نیما ، چشم هایم را باز کردم.

روی زمین دراز کشید و چهره اش از خستگی درهم فرو رفت ، واقعا این روزها مهران و نیما خیلی کمکم کرده بودند ، نمیدانم چطور این همه محبتشان را جبران کنم.

با تیر کشیدن گونه ام ، به یاد موجودی که این روزها ازارم میداد افتادم ، شاید فرصت جبران را ازم میگرفت.

مهم ترین مسئله اینه که اون کیه و چرا داره دهنم رو به بدترین شکل ممکن سرویس میکنه؟ با جن هایی که دیده بودم حسابی فرق داشت.

دندان هایم را روی هم فشردم و از روی زمین بلند شدم ، باید از بین میرفت تا بتوانم زندگی نچندان آرام قبلم را ادامه دهم.

_میدونم عصبیت میکنه اما آیدن من نگرانم لطفا بگو چیکار میخوای بکنی؟

وارد اشپزخانه شدم و به اپن تکیه دادم ، پشت سر من وارد شد و فنجان هایمان را از کنارم برداشت.

دلیل علاقه شدیدش به قهوه را هیچوقت نفهمیدم.

_یادته چندسال پیش یکهو از جن گیری و اینجور مسائل کشیدم بیرون؟

فنجانی را به سمتم گرفت ، از دستش گرفتم و با لبخند محوی ازش تشکر کردم.

romangram.com | @romangram_com