#آن_ها_در_تاریکی_حضور_دارند_پارت_26
با حرف مهران حرکت دوباره چشم ها شروع شد ، اما اینبار جفتمان با سرعت به طرف داخل خانه دویدیم.
***
نیما خنده ی بلندی سر داد و روی مبل غش کرد .
نفسم را با حرص بیرون فرستادم و روی مبل تک نفره کنارش نشستم و مشغول بالا و پایین کردن کانال های تلویزیون شدم.
از شدت خنده اش کم کرد ، خودش را بالا کشید و به پشت تکیه داد.
_یعنی مهرانم در رفت؟
با حرص دکمه ی خاموش تلویزیون را فشردم ، به طرفش چرخیدم و با عصبانیت به چشم هایش که در اثر خنده ی زیاد خیس شده بود ، خیره شدم.
_من رو باش با چه احمقی دارم بحث میکنم و ببین چقدر اوسگلم که فکر میکنم تو راه حلی داری...یه جن دومتری با اعصاب داغون داره میاد بزنه سرویسمون کنه تو انتظار داری مهران میرفت باهاش کشتی بگیره؟
_نه خب ، تصورش برام خنده دار بود.
نفسم را با شدت بیرون فرستادم ، مشتم را محکم روی دسته ی مبل فرود آوردم.
نمیدانم چه فکری کرده بودم که نیما بتواند کمکم کند ، آن هم نیما!!
_نظرت درباره جنه چیه آیدن.
با دست صورتم را پوشاندم ، تا حالا اینقدر هیچکدامشان اذیتم نکرده بودند ، نمیدانم چی میخواهد که اینگونه آزارم میداد.
_نمیدونم...اولین بارش نبود ، مطمئنم اخرین بارش هم نیست...مشکل اینجاست نمیدونم چرا همش دهنم رو سرویس میکنه .
کنترل را از میان دست هایم بیرون کشید و دوباره تلویزیون را روشن کرد
_نظرت چیه احظارش کنیم ازش بپرسیم چرا اذیتت میکنه؟
romangram.com | @romangram_com