#آن_ها_در_تاریکی_حضور_دارند_پارت_19

مگر چه دیده بود که اینگونه مسخ شده بود؟

به عقب چرخیدم و با دیدن رد ناخن های عمیقی روی دیوار نفس من هم برای ثانیه ای حبس شد.

نزدیک تر رفتم و بهش خیره شدم.

قطره های کوچک خونی که روی رد ناخن ها بود برای لحظه ای حالم را بد کرد.

بی توجه به فریدی به طرف اسانسور حرکت کردم.

بعد از مدت های طولانی اینبار شانس به یاری ام آمد و اسانسور در طبقه ی خودمان بود.

با وارد شدنم دکمه همکف را فشردم و سرم را به آینه چسباندم.

بغض نشسته در گلویم حالم را دگرگون ساخت.

بی توجه به موزیک اعصاب خوردکنی که در فضا پیچیده بود ، نفسم را بیرون فرستادم.

قطره ی اشک کوچکی از میان پلک هایم بر روی گونه هایم جاری شد.

چشمانم را باز کردم و با دیدن شخص بلند قدی در آینه که پشت سرم ایستاده بود ، با ترس به عقب چرخیدم



با رو به رو شدن با فضای خالی اسانسور ، آب دهانم را با استرس شدیدی قورت دادم.

تپش های دیوانه وار قلبم ، در موسیقی که در محیط پیچیده بود ، گم شد.

با فکری که در سرم نشست ، آهسته و لرزان سرم به عقب چرخاندم و در آینه نگاه کردم.

با عادی بودن اوضاع ، نفسم را با اسودگی بیرون فرستادم.

شاید به دلیل خستگی زیاد توهم زده بودم.

ناگهان صدای تق تقی از پشت سرم بلند شد ، نگاهم را از اینه گرفتم و به طرف صدا برگشتم.

به یکباره اسانسور از حرکت ایستاد و اینبار صدای تق تق ها بلندتر شد و تا عمق جانم رسوخ کرد.

ترس شدیدی سر تا پایم را به لرزه در اورد ، دستم را در جیب عقب شلوارم فرو کردم و با حس کردن چاقوی ضامن دار ، لبخند محوی روی صورتم پدیدار شد.

romangram.com | @romangram_com