#آن_ها_در_تاریکی_حضور_دارند_پارت_18


تلفنم را با سرعت از روی اپن برداشتم و به طرف در حرکت کردم.

در را باز کردم ، خم شدم و کفشم را پوشیدم.

کلید خانه و ماشین را از روی جاکلیدی برداشتم.

چرخیدم و نگاهی به خانه انداختم.

از بهم ریختگی اش لحظه ای چهره ام درهم فرو رفت.

خدا..چرا من انقدر شلخته ام؟

دستم را به طرف کلید برق بردم و فشردمش.

لحظه ی اخر حرکت جسمی به داخل اتاق خواب ، شوک شدیدی بهم وارد کرد.

در تاریکی مطلق خانه سکوت وحشتناکی پیچیده بود.

به کمک نوری که از چراغ های راه پله به داخل میتابید ، قسمتی از خانه را میدیدم.

با صدای قدم برداشتن شخصی ، سریع عقب گرد کردم.و در را با ترس محکم بستم.

با شنیدن صدای بلند در ، به خودم امدم و به در خیره ماندم.

ناگهان صدای بلند دیگری به گوش رسید ، انگار کسی از داخل خانه مشت محکمی روی در نشاند.

اب دهنم را قورت دادم و چشمانم را بستم.

با صدای شکستن شیشه از کنارم با ترس به سمت صدا چرخیدم.

فریدی با همان لباس های داغون همیشگی اش ایستاده بود و با ترس بهم خیره شده بود.

به لیوان شکسته ی روی سرامیک های سفید رنگ زیر پایمان خیره شدم.

سرخی شربتی که در حال در لیوان بود روی زمین پخش شده بود.

دوباره به چهره اش خیره شدم که گویی قدرت حرف زدن را نداشت.


romangram.com | @romangram_com