#آن_ها_در_تاریکی_حضور_دارند_پارت_12


لبخندی زدم و تکیه ام را از اپن گرفتم و به طرفش حرکت کردم.

_دمت گرم ، جبران میکنم.

سرش را تکان داد و جرعه ای ازقهوه اش را نوشید ، یک فنجان هم برای خودم قهوه ریختم و کنارش ایستادم.

_میدونی ایدن کلا ادم عجیب و اعصاب خوردکنی هستی ، این قضیه جن و جنگیری به کنار ، اخه احمق تو چایی تو این خونه واموندت نداری بعد قهوه داری؟

خنده ای کردم و بعد از نوشیدن کمی از قهوه ام ، فنجان را روی کابینت گذاشتم.

_خب نیما رو که میشناسی ، چایی نمیخوره ، اینم اون اورده.

سرش را با حالت مسخره ای تکان داد و فنجان خالی اش را کنار فنجانم گذاشت و به طرف هال حرکت کرد.

_اره...چرا خودم حدس نزدم ، کلا خاک تو سرت.

خنده ای کردم که با بلند شدن سه بار زنگ خانه پشت سرهم به طرف ایفون حرکت کردم.

با دیدن چهره ی نیما ، گوشی را برداشتم.

_باز که تویی.

خنده ای کرد و دوباره زنگ را فشرد ، کمی گوشی را از گوشم دور کردم و با قیافه درهمی به مانیتور کوچک ایفون خیره شدم.

_لعنت بهت گوشم کر شد ، بیا بالا کلید بالا رو که داری.

با باز کردن در به طرف مهران حرکت کردم و کنارش روی مبل نشستم .

با دیدن فیلم در حال پخش ابرویی بالا انداختم و با لبخند مرموزی به سمتش برگشتم.

_واستا نیما داره میاد الانم که نزدیک شبه ، فیلم رو ببینه میگرخه میخندیم.

خنده ای کرد ، سرش را اهسته تکان داد و فیلم را استوپ زد.

**




romangram.com | @romangram_com