#آنالی
#آنالی_پارت_9
بشکنه اون دستی که میخوادش تو رو بچیندت
گُلی میترسم که پژمرده شی بمیری و بری
گُلی اگه خاری بره باز توو تنت میمیرم منه کُولی
گُلی بیا خاکت میشم ساکت میشم تا از پیشم نری
کُلی دعا میکنم بارون بیاد رویِ سرت گُلی
گُلی میترسم که پژمرده شی بمیری و بری
گُلی اگه خاری بره باز توو تنت میمیرم منه کُولی
گُلی بیا خاکت میشم ساکت میشم تا از پیشم نری
کُلی دعا میکنم بارون بیاد رویِ سرت گُلی
*مسیح و ارش AP_گلی*
به در رستوران رسیدیم که گفتم :
مرسی
که بیتربیت جوابمو نداد، از ماشین پیاده شدم و سریع به سمت رستوران حرکت کردم و وارد شدم. یکم با چشم دنبال شمیم و نگین گشتم که پیداشون کردم. رفتم پیششون که دوتا پسر ترگل ورگل هم پیشششون بودن. با پسرا سلام و علیک کردم و ضد حالی هم به ارمان شوهر شمیم زدم، ای وای چه یهویی هم شد شوهرشااااا، خلاصه بگم،ضد حالم چی بود! هیچی بابا دستشو واسه دست دادن به سمتم دراز کرد منم کاملا قهوه ایش کردم و باهاش دست ندادم. کلا ادم خیلی نچسب و مزخرف و خشک و بد اخلاق و عصا قورت داده ومغروری بودم. (البته در هم نشینی با جنس مخالف!) گرچه با جنس مؤنث هم اینجوری بودما ولی خب با اونایی که ازشون خوشم نمیومد این تریپو برمیداشتم!
نشستیم که بعد پنج مین این پسر موکجه اومد نشست باهمه صمیمی برخورد کرد... یهو یاد آیدین تو رمان لالایی بیداری افتادم و خندم گرفت آیدین هم موهاشو میریخت تو صورتش ولی اونجا اسمش پسر موقشنگه بود.. البته این پسر خیلی زشت بود از بس زشت بود یهو به خودم لرزیدم که همه نگاهی به من انداختند به دخترا لبخند ژکوندی تحویل دادم و پسرا هم چشم غره خوشگل من نصیبشون شد.
با شنیدین صدای ارمان حواسم بهشون جمع شد:
آرمان: چرا اینقدر دیر کردین؟
شایان نگاه معناداری بهم انداخت و گفت:
یه اتفاقی افتاد ... یه تصادف کوچولو!
آرمان: مشکلی که پیش نیومد؟
شایان: اوف یه بار ازت ماشین گرفتما چقدر خسیسی نگران نباش اتفاقی واسه ماشینت پیش نیومد!
با زدن این حرفش همه زدن زیر خنده که یه اخم کم رنگی کردم و به نظرم اصلا هم خنده دار نبود!
شمیم چشم غره ای به من رفت که معنیشو فهمیدم و تو دلم براش یه ادای خوب دراوردم و هر چی فحش بود نثارش کردم، بیچاره آرمان!
نگین رو کرد به گارسونو گفت:
ببخشید اقا سفارش جدید داریم!
گارسون اومد سمتمونو گفت:
بفرمایید؟
ومنو رو داد بهمون!
romangram.com | @romangraam