#آنالی
#آنالی_پارت_7
به سمت اون نفر چرخیدم نگاه کردم و گفتم:
عه.. نه!!!
تازه به حالت اول برگشته بودم این مدل من بود که از بچگی با هم بود باید پیش روانشناس میرفتم اما من نمی خواستم یک روانی شناخته بشم دست پسر رو گرفتم و همراهم کشیدم و به حرفاش توجه نکردم...
شدم همون آنالی پررو... به دم ماشین رسیدیم و انداختمش تو ماشینو خودم رفتم رو صندلی کمک راننده نشستم و روبهش گفتم :
شما؟؟؟
سوالی نگام کرد.
چشم غره ای بهش رفتم و گفتم:
تو کی هستی؟؟
دستی توی موهای بلندش فرو برد و گفت:
تو مریضی؟؟
از کلمه مریض متنفر بودم و واقعا اعصابم بهم میریخت!بهش گفتم:
میشه این کلمه رو نگین؟؟؟ بگو تو کی هستی؟؟ من اینجا چیکار میکنم؟؟؟
پسره: یعنی تو هیچی یادت نمیاد؟؟؟
اخمی کردم... من وقتی دچار اون حالت میشدم، همه چیز رو فراموش میکردم.
ابروهامو به نشونه نه بالا بردم.
سری تکون داد وگفت:
باشه... خب امممن، من شایانم..
چشم غره ای رفتم و گفتم:
به من چه که تو شایانی؟؟
پسره: بذار بگم.. یه لحظه وایسا دیگه اه، امممن، شایان امیری... روانپزشکم برادر ارمان امیری همسر شمیم دوست شما.
چشمام درشت شد!بــــــد بـــــخــــت شــــدم رفــــت!
پوفی عصبی کشیدو گفت:
خب شما همراه من اومدین تا بریم رستورانی که قرار بود شمیمو ارمان بهتون ناهار بدن و قرار بر این بود که شما همراه من بیاین!
_پس نگین؟؟؟
شایان: اون همراه سهیل میاد
_ سهیل کیه؟
شایان: دوست ارمان
romangram.com | @romangraam