#آنالی
#آنالی_پارت_4

نگین:دیشب بود خاستگاری.. این کثافت به ما چیزی نگفت!

_عوضی حالا انگار چه تحفه ای هست!

شمیم ایشی کردو گفت: نه که خودت تحفه ای!!

چشم غره توپی بهش رفتمو گفتم:

خاحالا شیرینیت کو؟؟

شمیم: ناهار مهمون من.. با آرمان و برادرشو دوستش میریم و مجردم هستن!

نگین یکی محکم زد تو سر شمیمو گفت:

بذار من امروز این پسره ارمانو ببینم صبر کن میدونم چیکارت کنم!

شمیم خواست از اون جیغ بنفشاشو بکشه که ورود استاد اجازه هر حرفی رو ازش گرفت ولی برای نگین باچشماش خط و نشون کشید که من خنده ریزی کردم.

***

با صدای خسته نباشید استاد به شمیم نگاه کردم و گفتم:

من حوصله بقیه کلاس رو ندارم میرم!

نگین هم گفت :دقیقاً من هم میام..

شمیم: ای عوضیا تنها تنها پس ناهار چی نگین زنگ بزن بهمون بیان دنبالمون!

نگین: باش

با نگین از دانشگاه زدیم بیرون و تصمیم گرفتیم که بریم بازار ..من که از بازار رفتن اصلا خوشم نمیاد..

نگین: اه اه بیا دیگه

_نگین بیخیال دیگه..

نگین: اصن حرفشم نزن.. من باید لباس بخرم حالا هرچی هم شده ای!

شونه ای بالا انداختم گفتم :

به من چه من میرم.

خندید و گفت: باشه

و من رفتم و نگین اونجا موند.. یهو دستم کشیده شدکه به نگین نگاه کردم و گفتم:

چیه ؟؟

نگین نگام کردو گفت:

اه انالی خیلی لوسی!جدی جدی داری میری؟

شونه ای بالا انداختم و گفتم:


romangram.com | @romangraam