#آنالی
#آنالی_پارت_31
یهو رعد و برق زدو بارون شروع کرد به به باریدن.. عاشق رعدو برق بودمو صداش بهم ارامش میداد! لب گزیدم و روبهش با لبخند ژکوندی گفتم:
قبلا چی بودی؟؟؟ یه چیز دوحرفی!
و سریع از ماشین زدم بیرون تا از دستش در امان بمونم!
اونم پرید پایینو اومد دنبالم. من میدوییدمو اونم میدویید.. صدام میزدو میخندیدم، شب بودو خیابون خلوت بود که حس کردم یهو گوشیم لرزید. ایستادم که اون محکم خورد بهم و با شدت افتادیم رو هم! البته اون افتاد رو من! حالا نگاه کنین چه وضعیت بدی بود انصافا..
۱-شایان روی من بود(صحنه بودااااا..)
۲- گوشیم داشت زنگ میخورد که به احتمال نود درصد الشن بود.
۳- از شانس بدمون وسط خیابونم صحنه شده!
۴- بارونم داره میاد
۵- سنگینم هست دارم له میـــشم
۶- اگه الان مارو باهم ببینن بد بخت میشم ومیبرنمون کلانتری!
۷- لباسامم ر*ده شد توش یعنی..
زدم تو کله شایانو گفتم:
خوش میگذره؟؟ بلند شو له شدم! چــــکه( بچه ها این یه لغت مازندرانیه که البته تیکه کلام منم هست معنیشم تا حدودی به ادم فضول و خزی میگن که همه چیزو سریع میگه!)
یهو سریع بلند شدو گفت:
این اخریه چی بود؟؟
دستشو به سمتم دراز کرد که دستاشو گرفتم و بلند شدمو گفتم:
یکی از هم دانشگاهیمون مازندرانی هستش اون بهمون یاد داد!
شایان: اسمش چیه؟؟
_نمیشناسیش!!
اشکان: حالا بگو..
_مبینا
سری تکون دادو گفت:
اوووف، حالا انگار میخواستم بخورمت که اینجوری در رفتی! بیا بریم تو الان سرما میخوریم!
سریع رفتیم تو ماشین که گفت:
بستنی هامونم خیس کردی! اه
خندیدمو گفتم:
بیخیال بابا خدا نمیخواد ما باهم بستنی بخوریم انگار اون از امروز ظهر این از الان!
romangram.com | @romangraam