#آنالی
#آنالی_پارت_30

ببار بارونو

‌*اهنگ فوق العاده زیبای بارون از سامان جلیلی*

***

بعد از بیست مین رسیدیم اونجا که رو بهم گفت:

چه بستنی میخوری؟؟؟

–توت فرنگی دیگه!

سری تکون دادو از ماشین رفت بیرون...

چند لحظه بعد از رفتنش، دیدم یه چیزی زنگ میخوره، دیدم مبایلش داره زنگ میخوره.. گرفتم که دیدم روش نوشته هیراد و عکس خودشو هیراد بود که لبخند میزدن، کنجکاو شدم ببینم چی کارش داره! گوشی رو برداشتم که اون شروع کرد به حرف زدن و ادامه هر حرفی از سوی من رو گرفت..

هیراد:

الو شایان ؟؟؟ شایان باید ببینمت راجب همون قضیه آنالی.. الوووو.. میشنوی اصلا؟؟ اوکی اینو فقط بدون آنالی باید تقاص تمام دل هایی که شکونده رو پس بده! باهاش پیمان دوستی بستی؟ شایان سریع تر کار دختره رو تموم کن، میدونستم من روش اثری ندارم اگه قرار بود روزی عاشق من بشه همون مدتی که باهاش حرف میزدم از من خوشش میومد.. یادت باشه شایان؟! اون بـــاید درمان بشه! شایات کاری نداری؟ مهم نیست من بعدا باهات تماس میگیرم! فعلا..

همونجور خیره بودم به گوشی و دهنم باز بود.. ای شایان مارموز.. میخواستی منو دور بزنی؟؟ من خودم همه رو دور میزنم! وااای اصلا باورم نمیشه که اون ڱل(در زبان مازندرانی به معنی موش).. منو دور زده! وااااای من برم بمیرم واقعا... اه.. مبایلو گذاشتم تو داشبوردو با خودم گفتم ببینیم کی میبره من یاتو! چند لحظه بعد شایان با دوتا بستنی اومد تو ماشین، توت فرنگیشو به من تعارف کرد و با لبخند نادری ازش گرفتم، تو که با من خوبی من چرا نباشم هان؟! شروع کردم به خوردن بستنیم، عادت داشتم بستنی رو گاز میزدم، سنگینی نگاهشو رو خودم حس کردم، لابد فکر نقششه... عـــوضــی!!

یه جوی باورت شه عاشقتم که خودت عاشقم شی! (میدونم جمله سنگینی بود!خخ) رو بهش لبخندی زدمو زدم تو گوشش که بهم نگاهی کردوگفتم:

آروووم زدم.. زدم که بهوش بیای! عیبو ایراداتی تو صورت من میبینی؟ همینجور دهنتو باز کردی و نگام میکنی؟؟ هیچ وقت این کارو پیش دیگران انجام نده.. پیش هیچکس!

رو بهم گفت: ولی نه تو هیچکسی نه دیگران!

عوضی پررو نگاه چجوری میخواد منو خام خودش کنه!

خندیدمو گفتم: چجوری؟؟ راستی دقت کردی ما همین امروز بعد از ظهر باهم صلح کردیمو الان اینجاییم؟؟ چجوری من شدم هیچکس و توشدی..

توشدی... امممن.. توشدی..

شایان لبخند شیطونی زدو گفت: من شدم؟؟

_توشدی ! نمیدونم خب توشدی...

شایان:عشـــقت؟

چقدر این پسر خنگ بودو کم داشت! اخه کی با یه بار حرف زدن عاشق میشه، نگاهی بهش کردم که خودشو جمع و جور کردو خواست چیزی بگه که زدم زیر خنده و گفتم:

من به عشق اعتقاد ندارم، عاشقم نمیشم!! میدونی عشق یه تلقینه، تلقین، در ضمن کدوم خنگولی رو دیدی که یه روزی عاشق بشه؟؟ تازه یه روزه هم نه چند ساعته!

شونه ای بالا انداختو گفت:

پس چی شدم؟

یهو گفتم: شدی آدم..

ابروهاش بالارفت و گفت:

مگه قبلا چه بودم؟؟


romangram.com | @romangraam