#آنالی
#آنالی_پارت_27

لرزشی توی بدنم احساس کردم و گفتم:

من دیگه برم.

سری تکون دادو گفت:

باشه.

خواستم برم که گفت:

راستی...

پشت کردم و بهش نگاهی انداختم که گفت:

این ترکیب رنگ خیلی بهت میاد، خوشگل شدی!

لبخند کجی تحویلش دادم و سریع رفتم تو قسمت بانوان و دستمو گذاشتم تو قلبم، عوضــــی کــثـــــافت... چشم چرون آشغـــال.. حالا چه وقته گفتن این حرفاست؟؟ و زدم زیر خنده ای خدا من چرا الکی میخندم؟؟؟!! سعی کردم خودمو جمع کنم و رفتم جلوی اینه و دستو صورتمو شستم و تو اینه به خودم نگاه کردم، کار همیشگیم..

ناخودآگاه لبخندی به لبم اومد، نقشم بدجوری داشت ساده پیش میرفت.. چی ازین بهتر؟؟ خودشم که راضیه والا!!!

دوباره آرایشمو تجدید کردم و رفتم و منتظر شایان نشدم.

نشستم که الشن لبخند شیطونی زد و گفت:

پس شایان کجاست؟؟ گارسون اومد سفارشارو دادیم.

یه تای ابروم رفت بالا و گفتم:

اسمشونو از کجا میدونی؟

الشن: خب خبرا میرسه مخصوصا تغیر یهویی شخصیت..

ادای مسخره ای براش دراوردم و گفتم:

هر هر هر با نمک

شایان بهم چشم غره ای رفتو به ارمان اشاره کرد، تصمیم گرفتم که اخلاقم رو با آرمان عوض کنم، هر چی باشه اون برادرعشق ایندم خواهد بود. بالاخره اشکان تشریف فرما شد که گارسون همراه غذا ها اومد، فک کنم یه یه ساعتی از زمان سفارش ما میگذره. روبه گارسون گفتم:

ببخشید فکر نمیکنید یکم دیر نیست؟؟؟

سری در تایید حرفم تکون دادو گفت:

خب سفارشا زیاده!

عصبانی شدم، پررو پررو تو چشای من زل میزنه و هم جوابی میکنه، مستخدم پیزوری!!

چشم غره ای رفتمو گفتم:

خب نیروی جدید استخدام کنید.

گارسون پوزخندی زدو گفت:

چشم چون شما گفتین حتما..


romangram.com | @romangraam