#آنالی
#آنالی_پارت_28
پسره عنتـــر منو مسخره میکنی؟ از مادر زاییده نشدی کسی آنالی رو مسخره کنه.(بچه ها این تیکه براساس واقعیته برای یکی از دوستای من این اتفاق پیش اومده!)
بلند شدمو گفتم: رئیست کو؟؟
حالا همه نگاهشون به سمت ما جلب شده بود. گارسون نگاهی به مردمای اطرافش کردو گفت:
بفرمایید ، بفرمایید از غذا و محیط لذت ببرید ایشون مریضن و دچار اختلال اعصاب و روان هستن!
صدای آخ گفتن شایانو شنیدم، مستخدم داشت پررو میشد، همه میدونستن من رو دوتا کلمه خیلی حساسم: مریض و دیوانه و البته کلمه هایی که جزو این مضمون بود هم در این دسته قرار میگرفتو زیر مجموعشون میشد.
محکم خوابوندم تو گوش گارسونو گفتم:
مرتیــکه بی فرهنگ بیشعور رئیست تورو تربیت نکرده؟؟
دستشو از رو صورتش برداشت و گفت: تقصیر من نیست که تربیت نشدی؟! همیشه ور دل پدرو مادرتو تو پر قو بزرگ شدی و هرچی خواستی برات فراهم کردن. تو یه دختر مغرور خود خواهی که فکر میکنی میتونی هرکی رو دوست داری هرجور که دلت بخواد باهاش رفتار کنی و تقصیر خودت هم نیست، تو مریضی خودتم میدونی و اگه نبودی به همچین حرفی واکنش نشون نمیدادی!شرط میبندم الانم تحت یه دکتری چیزی هستی!
خواستم فحش درشتی بارش کنم که یهو شایان با سرعت اومد سمتم و دستشو گذاشت رو دهنمو سریع منو به پشت هدایت کردو رو به الشن گفت:
با ارمان اینا برگرد
و منو از رستوران برد بیرون! یعنی من ابروم رفته بود ولی با اینکار شایان ر*د به شخصیتم!
منو انداخت تو ماشینو درو بست و خودشم نشست و سرشو گذاشت رو فرمونو اروم با لحن ناله مانندی گفت:
آنالی...
نفسم رو دادم بیرونو گفتم:
توقع نداشتی که بشینم اونجا و بهش هیچی نگم؟! اون بهم گفت مریض، گفت روانی، گفت بهم دیوووونه!! تو یه روانپزشکی، پس میتونی منو درک کنی! خواهش میکنم شایان! شایان منو درک کن! همه ی این حرفارو با دادو فریاد میزدم که یهو شایان برگشت سمتمو منو چسبوند به پنجره و دوتا دستشو گذاشت دو طرف صورتم ، این پسره چه پرروئه چه راحت بهم دست میزنه ها!! قلبم به شدت کوبیده میشد!هر کسی هم جای من بود مطمئنم که این حالت بهش دست میداد هرکی بگه نه زر مفت میزنه.
تو چشهام زل زده بودو منم متقابلا بهش نگاه میکردم، تو همون حالت دستاشو گذاشت رو لبم و گفت:
میدونم آنالی، میدونم، درکت میکنم.. خواهش میکنم ازت اروم باش! اروم... okey??
سری تکون دادم که لبخندی زدو از من فاصله گرفت و منم تو جام درست نشستم!رو بهم گفت:
اصلا قضیه امشبو به کل فراموش کن! هوووم؟؟؟ بریم بستنی بخوریم؟!
سری تکون دادم که گفت:
خوبه...
ماشینو روشن کردو به سمت یه بستنی فروشی حرکت کردو چن تا اهنگ هم زد که یه دونش خیلی به دلم نشست!
***
جای خالی من برات عادت شده
یکی اینجا برای تو بی طاقت شده
تورو حس میکنم توی تنهاییام
بی تو از زندگی چی میتونم بخوام
romangram.com | @romangraam