#آنالی
#آنالی_پارت_23
تلخ خندیدو گفت:
مواظب باش تورو هم گرفتار خودش نکنه! اون موقع میفهمی که چجدری وابسته شدم منه روانشناسو به این روز انداخت ، تو که جای خود داری!
نشستم رو صندلی و گفتم:
چرا به من نگفتی دوستش داری؟؟؟
هیراد: دوستش ندارم... عاشقشم
لبمو بازبون تر کردمو گفتم:
می خوای که دیگه...
سریع گفت:
نه نه باید انجامش بدی! قول بده باشه؟؟
سری تکون دادمو گفتم:
باشه باشه قول میدم.
"آنالــــی"
در خونه رو باز کردمو رفتم سریع تو اتاقم... درو بستم و زارت زدم زیر خنده... واقعا دلیل خندمو نمیدونستم... چرا خندم میگفت؟؟
لبمو گزیدم و رفتم جلوی اینه و دوباره زدم زیر خنده... اما یهو با یاد اوری یه جمله درونم پر از نفرت شد:
تو مریضی روانی..
صبر کن ببینم اون.. اون زد زیر گوشم؟؟ نکبت پررو .. حمال.. خیلی جدیدا به حمال گیر داده بودما همشم یاد پگاه تو عاشقانه میوفتادم که به درسا گفته بود تو زندگیم دخالت نکن.. حمال وااای اون امروز منو بغل کرد؟! عوضی کثافت اخه به چه حقی؟؟ دستمو مشت کردم، صبر کن ببینم براش برنامه ها دارم یه طوری وابستت کنم که مجنونم بشی اق شایان!!
لبخند پر از شیطنتی زدم که در باز شد و الشن مثه گاواومد تو... یعنی قشنگ مثه گاوااااا.. تاکید میکنم مثه گاو اومد تو و گفت:
به به سلام خانوم..
و من چه قدر این گاو رو دوست داشتم.. لبخندی مهمانش کردمو گفتم:
سلام باز که اینطوری اومدی تو..
الشن: مثه گاو؟؟؟
خندیدمو گفتم: خوبه که در جریانی!! راستی الشن امشب میخوایم بریم دوتایی بیرون شام.. میدونستی؟؟؟
چشماش از تعجب گشاد شدو گفت:
عزیزم،تازه بهم گفتی، چجوری باید از قبل میدونستم؟؟
لبخندی زدم و گفتم:
اووف شام مهمون من خوبه؟؟
الشن لبخندی زدو گفت:
romangram.com | @romangraam