#آنالی
#آنالی_پارت_22
من: اهان
اشکان: خب داشتم میگفتم... من نباید اون حرفارو پیش دیگران اونروز تو رستوران میزدم، خب اخه بهم حق بده من ازت دلخور بودم تو یهویی و بی دلیل محکم زدی تو گوشم ، میتونستم چیکار کنم، میخواستم حرصمو اینطوری خالی کنم! خیلی معذرت میخوام واقعا مسائل زندگی خصوصی تو به من ربطی نداره، تو میتونی انالی باشی، دایانا باشی، رزا باشی،وندا باشی ، هانیه باشی هرکسی میتونی باشی و به من ربطی نداره! فقط میخوام یه خواهشی کنم که منو به عنوان روانپزشکت و دوستت بپذیری!
اصلا باورم نمیشد!!! این اشکان بود؟؟؟؟؟؟؟؟ نههههه یکی بیاد منو بگیره بابا این یه کلکی تو کارش هستا؟! مشخصه اصن.. خب شاید بخاطر ارشین این کارو کرده باشه!اره بابا ارشین با آرمان قهر بود و آرمان اشکانو زور کرده بیاد اینجا به درررررک مهم اینه الان اینجاست :)
روی میز خم شدم و صورتمو به صورتش نزدیک کردم و آروم گفتم: حق بدید این تغیر یهویی شما برای من کمی اعجاب انگیز باشه؟! یهویی مهربان شدن و یهویی تغیر کردن همه ی اینها باعث شک کردنه نیست؟
تغیری تو چهرش پیش نیومد و خیلی عادی گفت: من از کار بدم عذر خواهی کردم و فکر نمیکنم مشکلی داشته باشه!
خب پس کلکی تو کارش نیست چون هیچ قیافش جور خاصی نشد پس یعنی هیچ کاری نمیکنه!
با لحن دوستانه ای گفتم: گرچه اگه کلکی چیزی نقشه ای هم باشه از مادر زاده نشده کسی که منو سر کار بزاره و بپیچونه! خندیدم و ادامه دادم: درخواستتون بی شباهت به درخواست ازدواج نبود و من این درخواستو میپذریم البته درخواست ازدواجو نه.. درخواست برای بودن درکنارم به عنوان یک روانپزشک و البته دوست و صد البته پایان آتش بس! هوووم؟
لبخندی زد و گفت: متشکرم که درخواستمو پذیرفتین گرچه فکر نمیکنم آتیشی بوده باشه که بخواد بس بشه ولی انگار یه چیزی یادش اومد که گفت در هر صورت حق باشماست!
دستشو به سمتم دراز کردو گفت: پایان قهر و اغاز صلح؟؟
خندیدمو دستامو تو دستش گذاشتم و گفتم:
بله..
یهو به بستنیش و بستنیم نگاه کردو گفت :
وای اب شدن؟!
خندیدمو گفتم: مهم نیست ، فقط یه چیزی فردا شب به بهانه صلحمون مهمون من! شام؟؟؟
شایان یه تای ابروش رفت بالا گفت: باعث افتخاره ماد مازل!!!
دوباره نیشمو تا بناگوشم باز کردم و خندیدم که رفتو حساب کرد منم تو دلم گفتم:
حالا حالا ها باهات کاردارم شایان جوووون و لبخند خبیثی تو دلم به این نقشه شیطانی زدم.. به به چه شـــود؟؟
اومد سمتم و سوار سوناتای مشکیش شدیم! این روانپزشکام خوب پول درمیارنا! خب پزشکن دیگه؟؟؟!!
****
"اشــــــکــان"
از آنالی خداحافظی کردم و وارد برج شدم و سوار اسانسور شدم چقدر امروز روز احمقانه و چرتی بود این دختره چرا اینقدر سریع قبول کرد؟؟؟ شونه ای بالا انداختم لابد تحت تاثیر جذابیت من قرار گرفته بود من از خودم تعریف نکنم کی تعریف کنه؟؟
والاااا
این اولین باری بود که از دختری معذرت خواهی میکردم و من از اینکار متنفر بودم اقا یکی دیگه زده تو گوش من یه تیکه هم حق ندارم بهش بندازم؟؟ والا چه حرفااااا
نفس عمیقی کشیدم و دم در اتاق هیراد مکث کردم ساعت کاری تموم شده بود ولی میدونستم که هیراد هنوز هم منتظر منه تا بهش بگم که چیشده!
تقه ای به در زدم و وارد اتاق شدم و نگاهی بهش که غرق دود بود انداختم... باحالت زاری گفت: خوش گذشت؟؟؟
گفتم:
این چه کاریه با خودت کردی پسر؟؟؟ واس چی خودتو اذیت میکنی؟؟ مگه نگفتی دوستش نداری؟؟؟ اخه کدوم دیوانه ای با چن روز حرف زدن عاشق میشه که تو شدی ؟ اخه با عقل جور در میاد؟؟
romangram.com | @romangraam