#آنالی
#آنالی_پارت_20
به تعجب نگاهی بهش انداختم که به منشی چیزی گفت و وارد دفتر هیراد شد. شونه ای بالا انداختم و نشستم رو صندلی و یهو به این فکر کردم که... نه... یعنی هیراد به شایاندمیگه؟؟؟ وای خدا ابروم رفت!
نه بابا... خواستم بلند شم برم که منشی گفت:
خانم رازقی دکتر منتظر شمان.
وارد اتاقش که شدم نگاهی به هیراد و شایان انداختم و یه تای ابروم بالا رفت که هیراد گفت:
وای سلام عزیزم چرا ایستادی بشین!
اخم کمرنگی کردم یه جوری بامن سلام میکنه این پسره فکر میکنه ما سرو سری باهم داریم! والا..
با لحن نه چندان خوبی سلام کردم و روی مبل مقابل شایان نشستم! با پررویی به صورت مسخره شایان نگاه کردم و همش یاد اون حرفم بهش میوفتادم چقدر اون صفت برازندش بود! حمال!! خیلی بهش میومد! این فکر باعث شد که لبخندی بزنم که شایان با پوزخند جوابمو بده!
رو به هیراد گفتم:
ببخشید فکر کردم که با من جلسه مشاوره دارین!
هیراد که هنوز فامیلیشو نمیدونستم گفت:
بله درسته ولی لازمه اقای شایان امیری یکی از دوستای من و بهترین روانپزشکان رو معرفی کنم ایشون با ما همکاری میکنن چون بیماری شما نیاز به قرص و دارو داره و من اجازه تجویز دارو رو ندارم!
از جام بلند شدمو گفتم:
ممنونم اقای...
هیراد هم بلند شدو گفت:
رحیمانیان
ادامه دادم:
بله متشکرم اقای رحیمانیان ولی من خودم هم میتونستم روانپزشکم رو انتخاب کنم.
و از اونجا زدم بیرون و درو محکم بستم.. پسر خـــر چه فکری واقعا درباره من کرده؟؟؟
همونجور عصبانی از برج خارج شدم که یهو دستم کشیده شد و متقابل دستی که فرود اومد رو صورت طرف مقابل... وای بازم شایان؟؟؟
با بهت دوباره بهش نگاه کردم و تنم شروع کرد به لرزیدن، شایان لبخند گرمی زد تو چشماش نگاه کردم و میتونم بگم تو چشماش چیزی جز مهربونی نبود، یهو بغلم کرد و من هر چی تلاش میکردم از بغلش بیام بیرون نمیتونستم! یهو منو از بغلش اورد بیرونو محکم خوابوند تو صورتم که به حالت اولم برگشتم اما... اون چه غلطی کرد؟؟؟؟ منو میزنی بچه قرتی؟؟؟؟؟؟؟؟؟
دستم سمتش کشیده شد و منو دنبال خودش برد و سوار ماشینش کرد و چقدر این صحنه ها اشنا بود!
سوار ماشین شدم و نگاهی بهش انداختم که شایان با شرمندگی بهم نگاهی انداخت و گفت:
منو ببخش باید بهوش میومدی واسه همین زدم توصورتت خب؟؟
سری در تایید حرفاش تکون دادم، خب مادرمم همیشه همین کارو میکرد. ماشینو روشن کرد که گفتم:
واسه چی ماشینو روشن میکنید؟؟
برگشت رو بهم و گفت:
خب من باید باهات حرف بزنم و یک عذر خواهی بهت بدهکارم ، میخوام ببرمت یه جایی و ازت خواهش میکنم بیای و غرورمو نشکنی!
romangram.com | @romangraam