#آنالی
#آنالی_پارت_2
فاطمه : نه آنالی فقط برو پی ویش همین!
کیفمو برداشتمو بلند شدم.. روی میز کمی خم شدم و گفتم:
به شبنم بگو برات انجام بده منو سننه! فعلا..
و از کافه خارج شدم دختره پررو..راست راست تو چشم من نگاه میکنه میگه برو تو پی وی پسرداییم ببینم داره چکار میکنه خوب به من چه؟؟! اه..
استایل اصلیمو گرفتم و در حالی که کمی جدی راه میرفتم موزیکم رو با هدفون گوش میکردم.. صدای خواننده کمی من رو از فکر فاطمه و حرف هاش بیرون اورد.به ایستگاه تاکسی رسیدم همونجا ایستاده بودم که تاکسی ایستاد ولی نوبت من نبود پس من ایستادم و به رفتن مردمای دیگه خیره شدم.. تاکسی رفت ومن همونجور که اخم کرده بودم با پام روی زمین ضرب گرفتم..
که یه پسر جوون و خوشتیپ اومد ایستاد کنارم مثل همیشه محل ندادم که پسر گفت:
ببخشید خانوم میشه با پاتون به زمین ضربه نزنین؟؟
با پررویی گفتم: نچ نمیشه..
پسر آروم و با لحن دلنشینی گفت:
ولی من اذیت میشم!
در جوابش گفتم: برو اونور تر ایست کن مگه من زورت کردم اینجا ایست کنی؟
پسر نفس عمیقی کشیدو گفت: اصلا این نوع حرف زدن در شان یک دختر خانم محترم نیست!
بی ادب.. این چی میگه واسه من!!
با حرص گفتم:
فضولی هم در شان شما نیست.. مزاحم نشید لطفا!
پسره با تعجب نگام کردو گفت:
پیشنهاد میکنم حتما به یه روانپزشک مراجعه کنید.
طلبکار نگاهش کردم و گفتم:
مگه شما دکتری؟؟؟
با غرور گفت:
بله پیشنهاد می کنم به مطب من سر بزنید.
و تا خواست کارتی در بیاره، تاکسی سر رسید و من سوار شدم و نفس راحتی کشیدم.
از تاکسی پیاده شدم و در حالی که به خونه میرفتم احساس کردم که یک چیزی میلرزه به کیفم نگاه کردم موبایلم بود.شماره رو نگاه کردم نگین بود. حوصله جواب دادن نداشتم واسه همین پیامک دادم :
"بعدا بهت زنگ میزنم."
موبایلم رو تو کیفم قرار دادم و به سمت خونه حرکت کردم. با فشردن زنگ در مادرم در رو باز کرد و من وارد پارکینگ شدم و از پله ها خرامان خرامان بالارفتم.احساس خواب آلودگی میکردم به ساعت نگاه کردم، ساعت پنج و سی دقیقه عصر رو نشون میداد.از پلهها گذشتم و جلوی در واحدمون ایستادم و با فشردن زنگ در مامانم در رو باز کرد و من تنها با گفتن سلامی مستقیم راه اتاق رو در پیش گرفتم. روبه روی آینه ایستادم مثل همیشه چشمامو بستم و باز کردم،به تک تک اجزای صورتم دقیق شدم. گاهی حتی خودم رو هم به درستی نمیشناختم. افکار و رفتار من با دیگران بسیار متفاوت بود و من این رو در مواقعی میپسندیدم. سعی کردم شخصیتم رو در ذهنم حلاجی کنم. آنالی، همین دختری جلوی من ایستاده بود و با گستاخی به من زل زده بود، چه کسی بود؟ با کشیدن نفس عمیقی تصمیم به یک حمام کوتاه گرفتم. شاید آب سرد میتونست کمی از التهاب درونم رو التیام ببخشه. پس از حمام، یک شلوارک تقریبا بلند رو که تا ده سانت بالاتر از مچ پام بود، انتخاب کردم. به همراهش تیشرت مشکی رنگی به تن کردم و موهای قهوه ای سوختم رو شونه زدم تا بعدا بتونم اونها رو سشوار بکشم. خدارو شکر موهای من همیشه صاف بود. دلیلش هم این میتونست باشه که من همیشه با سرم مو، اتو و سشوار بهشون میرسیدم چون جنس موهای من زیاد جالب نبود!
رفتم و روی تخت دراز کشیدم و به سقف مشکی رنگ اتاقم زل زدم و نفس عمیق کشیدم.موبایلم رو گرفته و رمزش رو واردکردم و داده های تلفن همراه رو روشن کردم و دیدم که صد و بیست و هفت تا پی ام دارم وارد موبوگرام شدم، سی و چهار پی ام از مخاطبینم داشتم وبقیه از کانال های مختلف!
اولین نفر بهنام بود،دیگه از دستش خسته شدم و با اینکه ازش خوشم نمیومد راضی به مسدود کردنش نبودم!
romangram.com | @romangraam