#آنالی
#آنالی_پارت_1



مقدمه:

یه روزی میاد که دیگه دلت برام نریزه

که یادت نیاد تولدِ من چندِ پاییزه

هر کدوم از ما کنارِ یکی خوشبخته

چیزی که امروز باورش واسه هر دومون سخته

یه روزی میاد سالی یه بار هم یادِ هم نیایم

از گذشتمون جز فراموشی هیچ چیزی نخوایم

از تو فکرِ ما خاطراتمون میتونه رَد شه

بدونِ اینکه حتی یه لحظه حالمون بد شه

فکر نکردن به خاطراتمونو بلد میشیم

میبینیم همو از کنارِ هم ساده رَد میشیم

انگار نه انگار به من میگفتی بی تو نابودم

انگار نه انگار یه روزِگاری عاشقت بودم

میبینیم همو اون هم یه جا که غرقِ احساسی

با هرکی باشیم نباید بگیم همو میشناسیم

برایِ اینکه حتی یه لحظه سمتِ هم نیایم

میری و میرم بی خدافظی بدونِ سلام

******

رمان آنالی به قلم ضحی رحیمی:

همونطور که ادامسمو میجوییدم گفتم:

خب چیکار کنم؟؟؟

فاطمه همونجور که منو نگاه میکرد گفت :

دیوونم کردی اه..

خندیدم و گفتم:

تو درباره من چی فکر کردی فاطمه؟؟

چشم غره بهش رفتم و ادامه دادم:تو میگی غرورمو زیر پا بزارم؟


romangram.com | @romangraam