#آن_نیمه_دیگر_پارت_78


معين با شک و ترديد ابرو بالا انداخت و گفت:

حالا اين پسره کي هست که اين قدر برات مهم شده؟

نمي تونستم بگم براي خودم نگرانم! براي همين گفتم:

بهم گفته بود که به بابا بگم... ولي ... من غفلت کردم...

معين که خيالش تا حدودي راحت شده بود گفت:

خيلي خب... حالا اگه خيلي کارت ضروري نيست نرو اونجا... مجلس رسميه. ضايع بازي در نيار.

چشم غره اي بهش رفتم... مي ديد که حالم خوب نيست و رنگم عين گچ شده ها!

در خونه رو باز کردم و خواستم پام و بيرون بذارم که چيزي به فکرم رسيد... نبايد همه ي درها رو پشت سرم مي بستم... بايد يه قدم جلوتر از سايه حرکت مي کردم. به سمت معين چرخيدم و گفتم:

معين... رضا رو مي شناسي ديگه! شماره ش و بهت مي دم... اون از رادمان ... همين پسره که زنگ زده بود... خبر داره... رادمان رحيمي... باشه؟ يادت نمي ره؟

معين اخم کرد و گفت:

چرا شماره ش و به من مي دي؟

موبايلم و دراوردم و نگاهي به شماره ي رضا کردم... خوب شد اون روز توي خونه ي آوا شماره ش و بهم داده بود... نمي خواستم کسي از آوا شماره ي رضا رو بگيره و اونو به ماجرا مشکوک کنه. اصلا دوست نداشتم پاي آوا هم اين وسط کشيده بشه. طبق يه قرارداد نامرئي من، رادمان و رضا عهد کرده بوديم که آوا رو از اين قضيه دور نگه داريم... به خودم قول دادم به محض تموم شدن ماجرا جيک و پوک رضا و رادمان و در بيارم و کف دست آوا بذارم.

شماره رو روي کاغذ نوشتم و گفتم:

هيچي... همين جوري... يه نفر ديگه هم به جز من توي جريان باشه بد نيست.

معين اخم کرد. در خونه رو بست و گفت:

نمي خواد بري... خيلي مشکوک مي زني. صبر کن بابا بياد... اصلا از همين جا زنگ بزن.

نچ نچي کردم و گفتم:

گير نده معين! بايد برم.

معين صداش و بلند کرد و گفت:

داري شماره ي رضا رو بهم مي دي که اگه يه وقت بلايي سرت اومد بتونيم بفهميم ماجرا چيه... فکر کردي نمي فهمم خودتم توي دردسر افتادي؟ اين پسره کيه؟ دوست پسرته؟ اين همه مدت که مي گفتي مي ري پيش آوا پيش اين مرتيکه بودي؟

تو چشماش زل زدم و گفتم:


romangram.com | @romangram_com