#آن_نیمه_دیگر_پارت_71
شهرام: عکس تو رو از کجا اورده بود؟
_ من اصلا نمي دونم کي اين کار رو کرده!
شهرام: آبروي منو با اين کارش توي بيمارستان برده!
_ اگه داد و بيداد نمي کردي آبروريزي نمي شد... ديگه هيچ کدوممون نمي تونيم توي اون بيمارستان کار کنيم.
خواستم حال و احوال ريحانه رو بپرسم ولي جلوي زبونم و گرفتم. همين و کم داشتم که شهرام دوباره جوش بياره... تازه داشت سر عقل مي اومد.
_ الان کجايي؟
شهرام: دارم مي رم خونه... نمي تونم اونجا رو تحمل کنم.
_ کي به گوشيت زنگ زد و خبر داد؟
شهرام: حراست!
_ جدي؟ نديده بودن کي بسته رو اورده بود؟
شهرام: مي گفتن پيک بود.
_ پي اش و بگير.
شهرام: باشه...
_ ديگه مشکلي با من نداري؟
شهرام: نه... ولي ديگه نمي خوام ببينمت... ديگه نمي خوام دور و بر ريحانه ببينمت.
چشمام و از عصبانيت بستم. سعي کردم لحن کلامم و کنترل کنم . با اين حال وقتي شروع به صحبت کردم صدام از خشم مي لرزيد:
ببين مرد حسابي! من با زن تو هيچ کاري ندارم! فهميدي؟ اگه بخواي هم ديگه طرف شما دو تا نمي يام. اوني که آبروي زن تو رو برده آبروي منم برده.
شهرام: شما دو تا هميشه مشکوک رفتار مي کرديد.
_ تو رو هم بايد ببرن پيش مامان من بستري کنند.
شهرام: حرف دهنت و بفهم.
_ مريضي داري... راست مي گم... شکاک و بدبيني...
شهرام: رادمان احترام خودت و نگه دار!
romangram.com | @romangram_com