#آن_نیمه_دیگر_پارت_7

معين زودتر از مامانم دوزاريش افتاد و با خنده گفت:

آره بابا! شاهکارت هم ديديدم.

و خنديد. چشم غره اي بهش رفتم. با شرمندگي نگاهي به بابام کردم. اصلا تحويلم نمي گرفت. باهام قهر کرده بود. به نظرم روش بابام بيشتر آدمو شرمنده مي کرد تا سرکوفت هاي مامانم. نگاهي بهش کردم و گفتم:

بابا! قهر کرديد؟

خودم هم خنده م گرفت. بابام چشم غره اي بهم رفت و گفت:

تو آخرش خودتو به کشتن مي دي.

من که منتظر اشاره اي از طرفش بودم سريع کنارش نشستم و صورت استخوونيشو ب*و*سيدم و گفتم:

قربونتون بشم... من مراقبم... اين دفعه تقصير من نبود به خدا. باهام قهر نکنيد. ديگه بي اجازه سوار ماشينتون نمي شم. دو روز ديگه ماشين خودمو مي دن... .

معين وسط حرفم پريد و گفت:

اوه اوه! خدا رحم کنه. از دو روز ديگه خيابوناي تهران مي ريزه به هم.

داشتم از دست معين حرص مي خوردم. هميشه منو اذيت مي کرد. واقعا بيشتر از دو دقيقه نمي تونستم تحملش کنم. چشم غره اي بهش رفتم و رو به بابام کردم و موهاي خاکستري رنگشو با دستم بهم ريختم و گفتم:

اون وقت ديگه حواسم و جمع مي کنم... باشه بابايي؟

چون ديدم جواب نمي ده دوباره خواستم شروع به حرف زدن بکنم که بابام صورتمو ب*و*سيد و گفت:

من به خاطر خودت مي گم دخترم... مي ترسم بلايي سر خودت بياري. حالا برو توي اتاق و دوستتو منتظر نذار.

از جا پريدم. لبخند پيروزمندانه اي زدم و به سمت اتاقم رفتم... بالاخره ته تغاري ها بايد يه فرقي با بقيه داشته باشند يا نه؟ مي دونستم اگر معين يا ترانه جاي من بودند اين ماجرا به اين زودي ختم به خير نمي شد. همون طور که انتظار داشتم تا وارد راهرو شدم مامانم صداشو پايين اورد و به بابام گفت:

تو لوسش کردي... هي لي لي به لالاش مي ذاري... .

وارد اتاقم شدم و درو پشت سرم بستم. دلم به حال بابام سوخت. حالا تا چند ساعت بايد سرکوفت هاي مامانمو تحمل مي کرد. خودمو به بي خيالي زدم. آوا روي تخت نشسته بود. با ديدنش لبخند زدم و گفتم:

چه کردي! خيلي خوشگل شدي.

آوا چشم هاي عسلي و موهاي فندقي فر داشت. ابروهاي کموني اش يه درجه روشن تر از موهاش بود. پوست گندمي داشت و در کل مي شد گفت که دختر خوشگليه. برخلاف من خيلي خوب آرايش مي کرد و جذابيت صورتشو دوچندان مي کرد.

آوا لبخند زد و گفت:

برعکس توي ژوليده! به خدا خجالت مي کشم تو رو نشون دوستاي احسان بدم.

خنديدم و روي صندلي ميز آرايش نشستم. نگاهي به صورت خودم کردم. موهاي قهوه اي تيره م تا روي شونه م بود. چشم هاي آبي روشن و پوست سفيد داشتم. صورتم کاملا بي عيب و نقص بود ولي خوشگل نبودم... کاملا معمولي بودم. هرچند که به نظرم زيبايي سليقه اي بود... خيلي کم شنيده بودم که کسي بهم خوشگل بگه. به اين موضوع فکر کردم که دخترهايي که صورتشون نقص داره حداقل دلشون خوشه که با جراحي پلاستيک خوشگل مي شن ولي من هيچ تغييري تو صورتم نمي تونستم ايجاد کنم.

romangram.com | @romangram_com