#آن_نیمه_دیگر_پارت_69

پشتم و بهش کردم. او گاز داد وبا سرعت دور شد. بايد زودتر به خونه مي رفتم. آژانس گرفتم. همين که توي ماشين نشستم شماره ي ترلان و گرفتم... از شانس من گوشي و برنمي داشت... دوباره زنگ زدم... نه! برنمي داشت... قلبم توي سينه فرو ريخت... نکنه بلايي سرش اومده باشه! براي بار سوم زنگ زدم... از اضطراب سرجام بند نمي شدم... چرا جواب نمي داد؟ اي کاش همون ديروز بهش مي گفتم که به باباش خبر بده...

نمي دونستم بايد براش اس ام اس بزنم يا نه... مي ترسيدم گير سايه افتاده باشه... اين طوري مي فهميدند که باباش قاضيه و کار هر جفتمون تموم مي شد. نمي دونستم بايد چي کار کنم... بايد به پليس خبر مي دادم؟

شک داشتم... ممکن بود خودمم زنداني بشم... از طرف ديگه... اگه اونو اعدام مي کردند... مي دونستم که اگه اون بميره منم مي ميرم... توي تموم اين سال ها قلبم به عشق اون تپيده بود... علاقه اي که بهش داشتم من و به اين دنيا اميدوار کرده بود... ياد حرف رضا افتادم که مي گفت:

به فکر خودت باش...

ولي نمي تونستم شاهد مرگش باشم... نمي تونستم... گوشي و توي جيبم گذاشتم...

به خونه رسيدم. کرايه رو حساب کردم و از ماشين پياده شدم. کليد انداختم و در رو باز کردم. يه راست به سمت اتاقم رفتم. لباسم و عوض کردم و خودم و روي تخت انداختم... سرم از درد داشت منفجر مي شد. تصوير عکس هايي که ديده بودم جلوي صورتم بود... چشمام و بستم و با دست فشار دادم... فايده اي نداشت. عکس ها توي مغزم مي چرخيد. بايد چي کار مي کردم؟

در همين موقع موبايلم زنگ زد. از جا پريدم. با ديدن شماره ي ترلان نفس راحتي کشيدم... يه جورايي خوشحالم شدم.

_ الو؟ ترلان؟

مردي با صدايي کاملا ناآشنا جواب داد:

الو؟ شما کي هستيد؟





اخم کردم و سعي کردم تپش قلبم و ناديده بگيرم. گفتم:

شما زنگ زديد آقا! از من مي پرسيد کيم؟

پسر: شما چند بار به اين شماره زنگ زده بوديد.

براي اين که قال قضيه رو بکنم گفتم:

اشتباه گرفته بودم.

پسر: اشتباه گرفته بودي؟ آره؟ پس چرا اولش گفتي ترلان؟

اي خاک بر سر من کنند با اين سوتيام! من من کنان گفتم:

شما؟

پسر: من برادرشم.

يا خدا! همين و اين وسط کم داشتم.

romangram.com | @romangram_com