#آن_نیمه_دیگر_پارت_66
چي شد رادمان؟ چرا دير کردي؟ شب جايي تشريف داشتيد؟
جوابش و ندادم. شهرام به ريحانه اعتراض کرد:
يعني چي؟ اين چه حرفيه؟
ريحانه گفت:
چيزي نگفتم که!
باز بحث کردن هاي اون دو تا شروع شده بود. کامپيوتر و روشن کردم. موبايلم و روي ميز گذاشتم... يه لحظه با شک و ترديد به صفحه ش نگاه کردم... يه حسي بهم مي گفت که بايد به ترلان خبر بدم... بايد بهش مي گفتم که با باباش حرف بزنه ولي...
نتونستم... چشمم از صفحه ي موبايلم گرفتم. ريحانه از جاش بلند شد تا سر کارش بره. کلاسي گذاشته بود تا به بعضي از دکترها و انترن ها يه سري از برنامه هاي خاص و آموزش بده. قبل از اين که پاش و از در بيرون بذاره شهرام گفت:
اون روسري رو يه کم جلو بکش.
پوزخندي زدم... شهرام واقعا يه چيزيش مي شد! وقتي ريحانه با اخم و تخم اتاق و ترک کرد گفتم:
اين قدر گير نده بهش...
شهرام چشم غره اي بهم رفت و گفت:
تو چي کار داري؟
شونه بالا انداختم. راست مي گفت... به من چه؟
دل شوره داشتم... نمي دونستم بايد چي کار کنم. به نظرم احمقانه ترين کار اين بود که همون جا بشينم و به صفحه ي مانيتور زل بزنم... بدبختي اين بود که کار ديگه اي هم نمي تونستم انجام بدم.
شهرام موبايلش و جواب داد... اخم کرد و از اتاق بيرون رفت... گوشيم و با شک و ترديد برداشتم... بايد به رضا يا ترلان خبر مي دادم؟ خوش به حال ترلان... دلش به باباش گرم بود. من بودم که هيچکس و توي دنيا نداشتم... نه برادر... نه پدر و نه مادر...
آهي کشيدم... دو به شک بودم. نمي دونستم بايد چي کار کنم... در همين موقع در با شدت باز شد و شهرام عين يه گرگ زخم خورده به سمتم اومد. با ديدنش قلبم توي سينه فرو ريخت. پاکتي رو روي ميز انداخت. يقه م و گرفت و منو محکم توي ديوار کوبوند. صورتش از خشم قرمز شده بود. داد زد:
عوضي آشغال... مي دونستم... مي دونستم يه چيزي بينتونه... من خر و بگو که به تو اعتماد کرده بود.
قبل از اين که به خودم بيام مشت محکم شهرام توي صورتم خورد. دنيا دور سرم چرخيد. سرم به ديوار خورد و يه لحظه چشمم سياهي رفت. تلو تلو خوران خودم و ازش دور کردم. يکي از پرستارها وارد اتاق شد و گفت:
چه خبر شده؟
مشت دوم شهرام توي شکمم خورد. از درد خم شدم و چشمم و بستم. قبل از اين که به خودم بيام مشت سوم توي صورتم خورد. محکم به ديوار خوردم. يه لحظه از عصبانيت ديوونه شدم. به سمت شهرام حمله کردم و محکم هلش دادم. شهرام به ميز خورد و کيس کامپيوتر و گرفت تا تعادلش و حفظ کنه... موفق نشد و زمين خورد. خون روي لبم و پاک کردم و داد زدم:
چته؟ ديوونه شدي؟
romangram.com | @romangram_com