#آن_نیمه_دیگر_پارت_57
بله؟ منم عجله ندارم.
رک گفتم:
خيلي بد رانندگي مي کنيد.
يه دفعه صدايش و بلند کرد و گفت:
چي؟ من بد رانندگي مي کنم؟ هرچي باشه از رانندگي شما بهتره.
من که از عصبانيت غير منتظره ي او خنده ام گرفته بود گفتم:
قصد توهين نداشتم.
دوباره يه سبقت خطرناک ديگه!... انگار مشکل رواني داشت! با صداي بلندي گفتم:
خانوم لطفا يه جا پارک کنيد... با اين رانندگيتون دارين اعصابم و بهم مي ريزيد.
ترلان نچ نچي کرد و گفت:
چه قدر شما زود مي ترسيد.
من که واقعا مي ترسيدم او سرمو به باد بده لبخند زدم و گفتم:
والا همچين زودم نبود.
ماشين و گوشه ي خيابون پارک کرد و گفت:
رنگتون پريده... معلومه حسابي ترسيديد... يه فکر به حال اين روحيه ي لطيفتون بکنيد.
توي دلم گفتم:
ديوونه ي رواني! بايد توي تيمارستان بستريش کنند.
با حرص گفتم:
حيف که وقتش نيست. مگه نه تيکه اي که انداختين و بي جواب نمي ذاشتم.
چپ چپ نگاهم کرد و گفت:
خب! مي شه بگيد با من چي کار داريد؟ رضا اصلا کار درستي نکرد شماره ي من و به شما داد.
ضربان قلبم به حالت عادي برگشت... اين ديگه کي بود! صورت و نگاه سردش اصلا با رانندگي پر شر و شورش جور در نمي اومد. آهسته نفسم و بيرون دادم و گفتم:
romangram.com | @romangram_com