#آن_نیمه_دیگر_پارت_48


سايه با صداي بلندي گفت:

مي خوام بهت کار پيشنهاد کنم... يه کاري که خيلي استعداد خوبي توش داري... مربوط به همين رانندگيه. نظرت چيه؟

بي اختيار متوقف شدم... اولين چيزي که توي ذهنم اومد بابام بود... امکان نداشت که موافقت کنه. سايه از مکث چند ثانيه ايم استفاده کرد و ادامه داد:

رئيسم يه راننده ي خوب مي خواد... زياد وقت ندارم که کسي و پيدا کنم که بتونه نظرش و جلب کنه... وقتي تو رو ديدم که اون طوري سبقت مي گرفتي و گاز مي دادي فهميدم هموني هستي که به درد رئيسم مي خوره.

به عنوان يه دختر بيست و دو ساله ي تحصيل کرده خيلي سريع متوجه شدم که اين کار نمي تونه کار خوب و درستي باشه. براي همين رو به سايه کردم و گفتم:

رئيست چي کاره ست؟

سايه که فکر کرده بود کنجکاو شدم گفت:

اين و ديگه بايد بياي کافي شاپ تا بفهمي.

پوزخندي زدم و گفتم:

اگه فهميدنش خالي از اشکال نبود خيلي راحت مي گفتي مدير فلان جاست... يا رئيس فلان شرکته... اين که داري اين طوري منو مي پيچوني نشون مي ده که داري از چه تيپ آدمي صحبت مي کني.

سايه مسخره م کرد و گفت:

چه تيپ آدمي؟

گفتم:

به احتمال خيلي زياد خلاف کار!

سايه خنديد و گفت:

اوه! چه بدبين! رئيسم يه شرکت داروسازي داره. خيالت راحت شد؟

ابرو بالا انداختم و گفتم:

کدوم شرکت؟

او گفت:

ايران هورمون!

سر تکون دادم و گفتم:


romangram.com | @romangram_com