#آن_نیمه_دیگر_پارت_46


چي باعث شده فکر کني خوشم مي ياد بيشتر باهات آشنا شم؟

سايه لبخند کجي زد و گفت:

من نمي خوام بيشتر باهات آشنا شم... برات يه پيشنهاد دارم.

بدون ذره اي کنجکاوي گفتم:

خب... مي شنوم!

سايه لبخند ديگه اي زد... از لبخندهاش خوشم نمي اومد. انگار فقط دو طرف لباش و کش مي داد... پشت لبخندهاش هيچ روحي نبود... همين مسئله باعث مي شد به اين موضوع فکر کنم که مي خواد در يه فرصت مناسب... شايد توي يه خيابون خلوت تر... حسابي حالم و بگيره.

سايه گفت:

اينجا که نمي شه.

يه گام به سمت عقب برداشتم و گفتم:

داري وقتم و مي گيري.

او يه قدم به سمتم برداشت و گفت:

چرا نمي خواي به حرفام گوش بدي؟ ببين!

با دست چپش به ماشينش اشاره کرد و گفت:

ماشينم و داغون کردي... باعث شدي وسط خيابون کلي از راننده ي سمند فحش بخورم... بايد خسارتم بدم. خودتم مي دوني که تو باعث شدي تصادف کنم... .

وسط حرفش پريدم و گفتم:

برو شکايت کن... برو ثابت کن که تقصير من بوده.

ديگه کاسه ي صبرم داشت سرريز مي شد. اين آدم عجيب و غريب از کجا پيداش شده بود؟... دوباره داشت لبخند مي زد... گفت:

اگه پي شکايت کردن و اينا بودم اينجا نمي اومدم... خواستم بگم يه پيشنهاد مهم دارم که در عوضش دارم از همه ي اين مسائل مي گذرم... نمي خواي بشنويش؟ باور کن شانس اوردي که به تور من خوردي. نه تنها شاکي نشدم و دنبال انتقام نيومدم، بلکه اومدم بهت پيشنهاد کار بدم.

اخم کردم و گفتم:

کار؟

فاصله ش و باهام کمتر کرد و گفت:


romangram.com | @romangram_com