#آن_نیمه_دیگر_پارت_44
مامانو پيدا نکردم... اومد پشت بابا قايم شم.
بابام آهسته خنديد. معين گفت:
اين کار مسخره ت يعني چي؟
گفتم:
صبح داشتم سريال دانلود مي کردم قطعش کردي. يادت رفته؟ نود و هفت درصد دانلود شده بود.
معين کنترل و برداشت و تلويزيون و روشن کرد و گفت:
بذار فوتبال تموم شه بهت مي گم! نشونت مي دم! تازگي ها خيلي پررو شدي.
دنبال بابا از آشپزخونه بيرون اومدم و گفتم:
نه همچين هم تازه نيست!
بابا چپ چپ نگاهم کرد و گفت:
بسه!
معين چشم غره اي بهم رفت و با اعصاب خوردي دوباره به تلويزيون زل زد. بابا روزنامه رو برداشت و صفحه ي حوادث و باز کرد. پوفي کردم و تو دلم گفتم:
عاشق خبرهاي اين طوريه! انگار سرکار به اندازه ي کافي از اين چيزها نمي بينه!
بابام با ديدن تيتر درشت صفحه ي حوادث نچ نچي کرد و گفت:
ترلان بيا اين و بخون! ببين با چه روش هايي مواد مخدر وارد مي کنند.
با بي حوصلگي گفتم:
بابا تو رو خدا بي خيال! از بچگي من و به جاي قصه هاي خوب براي بچه هاي خوب با صفحه حوادث روزنامه بزرگ کرديد.
يادم اومد که از سن ده يازده سالگي صفحه ي حوادث روزنامه رو مي خوندم. ديگه براي خوندنش اشتياقي نداشتم.
تصميم گرفتم بيرون برم و با ماشين عزيزم که تازه از معين از تعميرگاه اورده بودش يه دوري بزنم. طبق معمول همون پالتوي مشکي رو پوشيدم و شال آبي سر کردم و از خونه خارج شدم.
با ذوق و شوق دستي به فرمون ماشينم کشيدم و از پارکينگ بيرون اوردمش. با سرعت کمي به راه افتادم... دوست داشتم از صداي موتور ماشينم ل*ذ*ت ببرم... آخيش! از شر ماشين بابا خلاص شدم!
توي خيابون اصلي پيچيدم. همون طور که داشتم رانندگي مي کردم و براي خودم شعر مي خوندم آينه رو تنظيم کردم.يه دفعه چشمم به يه مزداي سفيد افتاد. قلبم توي سينه فرو ريخت. اينجا چي کار مي کرد؟
romangram.com | @romangram_com