#آن_نیمه_دیگر_پارت_37
خنده کنان گفتم:
اومدم از دور برگردون دور بزنم سمندي که توي لاين دو بود زد روي ترمز و مزدا از پشت خورد بهش... خوشم اومد... خوب حالش گرفته شد.
آوا ناله کرد:
تو رو خدا آروم تر برو... الان که ديگه لازم نيست گاز بدي... يعني در واقع تو باعث شدي که تصادف کنند؟
با بي خيالي گفتم:
پس چي! خوبه! ياد مي گيره دنبال هرکسي راه نيفته. آينه ي ماشين و زد! خدا رو شکر که فردا ماشينم و مي دن... يه روز ديگه ماشين بابا دستم مي موند کاملا از بينش مي بردم.
سرعتم و کم کردم و سعي کردم مثل يه آدم عادي رانندگي کنم. آوا پرسيد:
حالا چي شد که دوباره دستت ماشين مي دن؟ من گفتم ديگه بابات بهت ماشين نمي ده.
لبخندي زدم و گفتم:
اون روز که رادمان من و رسوند بابام فهميد. گفت ديگه بدون ماشين بيرون نرم.
آوا خنديد و گفت:
دعوات کردن؟
شونه بالا انداختم و گفتم:
بهشون گفتم که مسلما دوست رضا قابل اعتمادتر از راننده ي غريبه ي آژانسه... متوجه شده بودن که چاره اي نداشتم... نه! دعوا نکردن... ولي کلي به نفعم شد !
اون شب چند ساعت دنبال آوا از اين مغازه به اون مغازه رفتم. آوا تا مي تونست از حراجي ها خريد کرد. من فقط دنبالش راه مي رفتم و جمله هاي کوتاهي مثل (( خوبه )) (( بد نيست )) (( مشکيش خوشگل تره)) مي گفتم. اون روز حوصله ي خريد کردن و نداشتم. از خريد کردن خوشم مي اومد ولي به شرط اين که مغازه ها شلوغ نباشه. حراج جنس هاي زم*س*توني همه رو به خيابونا کشونده بود و توي مغازه ها جاي سوزن انداختن نبود. اکثر پالتوها فقط براي ساير 36 يا 40 به بالا مونده بود... يعني اين که خوش به حال آوا شده بود که سايزش 36 بود! من بدبختم که سايزم 38 بود هيچي گيرم نمي اومد.
يه مغازه ي به نسبت خلوت گير اورديم و آوا يه باروني سفيد سايز 38 گير اورد و توي دستم گذاشت. قبل از اين که خودم بفهمم چي شده ديدم توي اتاق پروم. به گيجي خودم خنديدم... هرچه قدر من ماست بودم آوا تيز و فرز بود. باروني رو پوشيدم و در اتاق و باز کردم تا نظر آوا رو بدونم. قبل از اين که آوا دهنش و باز کنه فروشنده که يه پسر جوون بود من و ديد. نگاهي به ابروهاي برداشته ش کردم... زيرلب ايشي گفتم. پسر شروع به تعريف کردن از جنسش و اين که چه قدر به من مي ياد کرد... آوا برگشت و چپ چپ به فروشنده نگاه کرد... ولي انگار نه انگار! همين طور داشت حرف مي زد:
... خانوم اين باروني حالت عروسکي داره و کاملا مناسب اندام شماست که کمر باريکي داريد. همين يه دونه هم مونده... اينم به خاطر سايز خاصشه که مونده!
حالا خوبه هميشه اولين سايزي که تموم مي شه 38 اِ ! سعي کردم خنده م و جمع و جور کنم. فروشنده همين طور داشت حرف مي زد:
مخصوص خانوم هايي هستن که اندام... .
وسط حرفش پريدم و گفتم:
آقا مي شه تمومش کنيد؟ من مثلا توي اتاق پروم... آخرين آدمي که نظرش توي اين مغازه برام مهمه شماييد.
تو دلم گفتم:
romangram.com | @romangram_com