#آن_نیمه_دیگر_پارت_2


خيلي ممنون خانوم! لطف کرديد... نمي دونم چطور ازتون تشکر کنم.

کيفو دستش دادم و گفتم:

نيازي به تشکر نيست... يه کم سفت وايستيد سرجاتون که چيزي ازتون نزنند.

چشم غره اي به پسر رفتم و تو دلم گفتم:

شُلَک ميرزا! وايستاد تا کيفشو ببرن!

پسر چند بار پلک زد و بعد خيلي جدي گفت:

ببخشيد ولي فکر مي کنم کار عاقلانه اي باشه که اجازه بديد کيفو ببرن تا اين که قمه بخوريد.

شونه بالا انداختم و گفتم:

کلا به نظرم کار عاقلانه اي نيست که اجازه بديم ازمون چيزي بزنن.

پسر سر تکون داد و گفت:

به خاطر دو تا شکلات توي کيف نمي ارزه که آدم خودشو ناقص کنه.

از کوره در رفتم و داد زدم:

يعني مي خواي بگي به خاطر دو تا شکلات گلگير ماشين من داغون شد؟

پسر که محترم و مودب به نظر مي رسيد با تعجب نگاهم کرد. برگشت و نگاهي به ماشين انداخت. بعد آهسته پرسيد:

چه اتفاقي افتاد؟

يکي از مردها در حالي که مي خنديد ماجرا رو براي پسر تعريف کرد. پوفي کردم و به دهن مرد زل زدم! انگار براشون خيلي جالب بود که نزديک بود دو نفرو به کشتن بدم. مرد طوري داستانو تعريف مي کرد که ماجرا به جاي يه صحنه ي هيجان انگيز تعقيب و گريز شبيه به يه جوک احمقانه به نظر مي رسيد. بعد از تموم شدن صحبت هاي مرد، پسر رو بهم کرد و در حالي که يکي از ابروهاشو بالا داده بود گفت:

خانوم اگه چيزيش مي شد ديه ش با شما بود... نبايد... .

وسط حرفش پريدم و با بداخلاقي گفتم:

خواهش مي کنم... قابلي نداشت... فداي سر شکلات هاي توي کيف شما!

چشم غره اي به پسر رفتم و به سمت ماشينم رفتم. صداي متعجبشو از پشتم شنيدم که مي گفت:

چه عصبي!


romangram.com | @romangram_com