#آن_نیمه_دیگر_پارت_1
عاشق اين بودم که پامو محکم روي پدال گاز فشار بدم و خودمو توي سرعت و صداي موتور ماشينم گم کنم... در عوض توي ماشين بابام نشسته بودم و با دهن نيمه باز به صف ماشين هاي رو به روم زل زده بودم... از ترافيک متنفر بودم. سرم درد گرفته بود و احساس مي کردم دارم هواي مسمومي رو به ريه هام وارد مي کنم. سر گيجه هم به دردهام اضافه شد... تصوير ماشين هاي رنگ و وارنگي که رو به روم بي حرکت وايستاده بودند و الکي بوق مي زدند حالمو بدتر مي کرد. يه صدا توي سرم پيچيد:
"مي دونم از چي شاکي هستي... از اين که نمي توني گاز بدي و اين يکي ماشينم بفرستي تعميرگاه"
پوفي کردم و وارد يکي از کوچه هاي فرعي شدم. راه رو از اون جا بلد نبودم ولي پرسون پرسون رفتن و به ترافيک ترجيح مي دادم. کوچه ي فرعي به نسبت باريک و از ماشين هاي پارک شده پر بود.
" بدبخت کسايي که خونشون اينجاست... هميشه کوچه شون اين شکليه؟ "
در همين موقع چشمم به پسري افتاد که داشت وسط کوچه با سرعت راه مي رفت. يه شلوار جين سرمه اي و کاپشن مشکي پوشيده بود. کيفي رو به صورت کج روي شونه ش انداخته بود. سرشو پايين انداخته بود و داشت وسط کوچه راه مي رفت. اخم کردم و برايش بوق زدم. بدون اين که به عقب نگاه کنه از سر راهم کنار رفت. يه لحظه راه رفتنش به دويدن تبديل شد. پوفي کردم و خواستم سرعتمو بيشتر کنم که يه دفعه دو موتور سوار از دو طرف ماشين ازم سبقت گرفتند و به سمت پسر جوون رفتند. کسي که ترک موتور جلويي نشسته بود چنگ انداخت و کيفو از روي شونه ي پسر برداشت. پسر بدون هيچ مقاومتي اجازه داد که کيفشو ببرند ولي داد زد:
دزد! يکي بگيرتشون... دزد!
منم انگار منتظر همين فرياد بودم. بلافاصله پامو روي گاز گذاشتم. ماشين با صداي بلندي از جا کنده شد. با سرعت دنبال موتوري ها رفتم. صداي گوشخراش موتورهاشون کل کوچه رو برداشته بود. کسي که ترک موتور دوم نشسته بود قمه در اورد و به نشونه ي تهديد تو هوا چرخوند. من بيشتر گاز دادم و زير لب گفتم:
بچه مي ترسوني؟
با يه حرکت سريع موتور دومو پشت سر گذاشتم. موتور اول تازه داشت تو خيابان اصلي مي پيچيد. پدال گازو تا ته فشار دادم. به محض اينکه وارد خيابون اصلي شدم ترمز دستيو کشيدم. ماشين با صداي بلندي نود درجه چرخيد و رو به روي موتور سوارها متوقف شد. موتور اول نتونست به موقع تغيير جهت بده. با سرعت به گلگير سمت راننده کوبيد. هر دو نفر توي هوا پرت شدند. يکي روي کاپوت ماشين فرود اومد... يه دور روي کاپوت غلت خورد و از اون طرف زمين افتاد. نفر دوم به آينه ب*غ*ل سمت راننده کوبيده شد و نقش زمين شد. قلبم تو سينه فرو ريخت. ترس برم داشت. صداي توي سرم گفت:
" هر دو تاشون و کشتي"
نمي دونستم بايد درو باز کنم و پياده شم يا نه! از صداي بلند دور زدنم توجه چند نفر جلب شده بود. سه مرد که دم سوپر مارکت ايستاده بودند و سيگار مي کشيدند به سمت ما دويدند. در همين موقع موتور دوم هم پيداش شد. خوشبختانه هر دو نفر که با ماشينم تصادف کرده بودند زنده بودند. با ديدن مردهايي که به سمتمون مي دويدند لنگان لنگان به سمت موتورشون رفتند. سريع سوار شدند. کسي که ترک موتور نشسته بود کيفو براي همکارهاي سوار بر موتور دومش انداخت. من سريع دنده عقب رفتم و ماشين و صاف کردم. به نشونه ي تهديد گاز دادم. مرد ترسيد و کيفو روي زمين انداخت. هر دو موتور با سرعت به سمت انتهاي خيابون رفتند. در همين موقع مردها بهم رسيدند و به شيشه ي ماشين زدند. از ماشين پياده شدم. يکي از مردها که به خاطر دويدن نفس نفس مي زد گفت:
خانوم چي کار کردي؟ شانس اوردي زنده موندن!
مرد دوم گفت:
اگه مي کشتيشون چي؟
مرد سوم گفت:
دخترم اگه تازه تصديق گرفتي... .
با عصبانيت داد زدم:
مگه شما کور بوديد و نديديد که دزد بودن؟ کيف يه آقايي رو زده بودن! رانندگي من بهتر از شماهاست... اينو مطمئن باشيد. يه قرن پيشم تصديق گرفتم.
رومو برگردوندم و به سمت خيابون رفتم . کيفو از روي زمين برداشتم و کنار ماشين ايستادم. در همين موقع اون پسر جوون هم سر و کله ش پيدا شد. دوان دوان به سمتم اومد. نفس نفس مي زد و صورتش تو اون سرما عرق کرده بود. دستشو دراز کرد تا کيفو بگيره. من با اخم به صورتش نگاه کردم. چشم هاي خمار و کشيده ي آبي داشت. ابروهاي مردونه و خوش فرم و پوست تيره داشت. موهاي مشکي خوش حالتش روي پيشونيش ريخته بود. بيني و لب هايش خوش فرم بودند و به صورتش جذابيت خاصي داده بودند. براي چند ثانيه حواسم پرت شد و به اون صورت جذاب زل زدم. اگه مني که اصلا به اين چيزها اهميت نمي دادم اين طور محو تماشاش شده بودم بقيه ي دخترها برايش چي کار مي کردند؟ سرمو پايين انداختم و تو دلم گفتم:
اين همه خوشگلي به چه درد يه پسر مي خورده؟
دستشو جلو اورد و گفت:
romangram.com | @romangram_com