#آلاگل_پارت_99
_آلاگل؟؟؟
در جواب مامان که صدام ميزد گفتم
_اومدم مامان.
و بعد از سفارش به مژگان به سمت اتاقي که مامان اونجا بود رفتم
چندضربه به در زدم و وارد شدم...مامان تو اتاق تنهابود
_بله مامان؟
لبخندي زد و گفت
_تو ميدونستي امشب تولد فرزاده؟
دستي روي پيشونيم کشيدم و آروم گفتم
_..نه...!اصلا يادم نبود!شما از کجا فهميدين؟
_سوسن الان بهم زنگ زد گفت يه دفعه اي تصميم گرفتن امشب تو ويلاشون واسش يه جشن مختصر بگيرن حالا که همه هستيم... ولي خود فرزاد خبر نداره!
_واي خيلي عاليه که..!
لبخندي زد و گفت
romangram.com | @romangram_com