#آلاگل_پارت_96


روبه روم ايستاد و با اخم گفت

_چي به سر خودتو دلت آوردن که حرفات چشمات نشون ميده از عشق دوري ميکني؟؟

سرمو بالا گرفتمو گفتم

_تو چي فکر ميکني..؟بنظرت چي ميتونه دل يه دختر هجده ساله رو بشکنه؟چي ميتونه داغونش کنه؟چي ميتونه پشيمونش کنه از عشق و اعتمادي که کرده؟؟؟ هااا؟؟؟؟

متعجب از صداي بلندم دستشو به نشونه ي آرامش جلوم گرفت و گفت

_آروم باش آلاگل...آروم..حرفتو بزن!

سرمو پايين انداختم... ديگه حرفي نداشتم!

_فقط يه چيزيو بهت بگم آلاگل..اينو بدون کسي که عشقش واقعي باشه و واقعا تورو بخواد به راحتي از دستت نميده!شايستگي خودشو واسه داشتن تو نشون ميده...اگه خيانت ديدي اگه نامردي ديدي بدون خودش با زبون خودش داره ميگه نه تنها نميخوادت بلکه حتي ذره اي هم دوستت نداره و واست ارزش قائل نيست...!احساستو بعضي جاها ببوس بذار کنار...منطقي فکرکن تا دوباره شکست نخوري..اگه اعتمادت ازبين رفته سعي کن چشماتو بيشتر روبه ديگران باز کني.سعي کن منطقي باشي!

فقط تو سکوت به حرفاش گوش ميدادم حتي نگاهشم نميکردم ...

من از همون اول بايد به حرفاي فرزاد ميرسيدم...عرفان لايق نبود!

از همون اول بايد دقت ميکردم... ولي حالا که گذشته پس بايد سعي کنم از اين الان به بعد رو خوب کنم و خوب بسازم...منطقي و بادقت!

_آلا..؟؟؟


romangram.com | @romangram_com