#آلاگل_پارت_89


چندتا وسيله ي تزيئني خوشگل واسه اتاقم خريدم... يکيشون هم يه مجسمه دختر و پسربود که يه قلب قرمز بينشون بود.جذابيت خاصي نداشت ولي من عاشقش شدم...

کم کم غرزدناي منو شيما شروع شد از بس راه رفته بوديم!!

حالا مگه اينا ول کن بودن؟!

خلاصه با کلي خواهش و تمنا از خريد دل کندن.

ترجيح داديم امشب شام بريم رستوران... يه رستوران شيک و زيبا که مهراد معرفي کرد!بايد اعتراف کنم جاي خوبي رو انتخاب کرده بود!

موقع ورود نگاه چند نفريو حس ميکردم.تعدادمونم که کم نبود!!!

هرکسي يه چيزي سفارش داد...

تاموقعي که سفارشارو بيارن دوباره مشغول حرف زدن شدن

بابا_خوب آقا مهراد.. از خودت تعريف !

ايييش بابا .. آخه اينم تعريف کردن داره؟پسره ي بي ادب...ايش

نگاهمو سمت مخالف چرخوندم ولي حواسم به حرفاشون بود

_...مهندسي عمران خوندم... يه شرکتم چندساليه تاسيس کردم کارم خوبه...راضيم...


romangram.com | @romangram_com