#آلاگل_پارت_88
دلم نميخواست جلو اين پسره ي عقده اي برقصم...
اونم از جاش تکون نخورد...
غروب آفتاب معرکه بود...هميشه عاشق اين تصوير بودم..
کم کم وسايلو جمع کرديم و به سمت مرکز خريد رفتيم...
با شيما وارد بوتيک لباس زنونه شديم تا لباسي که چشم شيمارو گرفته بود,بخريم...
لباس دخترونه و خوشگلي بود.تو تن شيما هم عالي بود...
از مغازه بيرون اومديم...
بقيه هم مشغول خريد بودن.
نگاهم ناخود آگاه به مهراد افتاد... داشت با تلفنش صحبت ميکرد.کلافه بود انگاري... يه دفعه نگاهشو تو نگاهم دوخت!..غافلگير شدم ولي خونسرد نگاهمو برگردوندم و به راهم ادامه دادم.
با صداي آرومي که از کنارم شنيدم متعجب خواستم برگردم عقب
_کلا فضولي....
با ديدن مهراد که از کنارم رد شد و به سمت فرزاد رفت دستامو مشت کردم.پسره ي پروووو... اصلا ميخوام فضولي کنم به تو چه آخه؟؟
باز فکر کرده من به حرفاش گوش دادم أه...
romangram.com | @romangram_com