#آلاگل_پارت_86

فرزاد دستشو عقب کشيد و زير لب غريد

_بسه مهراد..اينا دوستاي منن...من معذرت ميخوام از تو و دوستت!

پوزخندي زدم و گفتم

_تو نبايد معذرت بخواي!

مهراد ابروشو بالا انداخت و گفت

_نکنه من بايد معذرت بخوام؟شما معلوم نيست از کي وايستادين اينجا؟!!

شيما پوفي کرد و گفت

_ماهمين الان رسيديم درضمن نيازيم به فضولي نداريم!

فرزاد_بس کن ديگه مهراد!تو اعصابت خورده ميشه هرچي به ذهنت اومد نگي؟

شيما دست به کمر گفت.

_اصلا ايشون کي هستن آقا فرزاد؟؟

مهراد ابروشو بالا انداخت و من لبخند نشست گوشه لبم...

فرزاد_مهراد دوست چندساله ي من...امروز اومده پيش ما....و بعد هم منو شيمارو بهش معرفي کرد.

romangram.com | @romangram_com