#آلاگل_پارت_85


نزديک فرزاد بوديم ...پسره عادي ايستاده بود.

صداشونو شنيدم...

فرزاد_د آخه پسرجوون مشکل از خودته.چرا نميخواي بفهمي ؟؟چرا انقدر خودخواهي..؟

چندقدميشون ايستاده بوديم ...پسره يه دفعه برگشت عقب!

شيما دستمو فشرد...

با اخم نگاه ميکرد..

_چي ميخواين شمادوتا؟؟؟

با صداي تقريبا بلندش منم متقابل اخم کردم...

فرزاد متعجب نگاهمون کرد از جاش بلند شد و بازوي اون پسره رو گرفت

_تو... کي اومدي..؟

پسره اول متعجب و بعدهم عادي نگاهمون کرد و گفت

_ظاهرا خيلي وقته فال گوش وايستادن!


romangram.com | @romangram_com