#آلاگل_پارت_82

با بغض و صداي خشدار گفتم

_اي کاش حرفاتو گوش داده بودم شيما..اي کاش...اي کاش ميفهمدم که حرفات حقيقته!کاش ميزدي تو صورتم ميزدي تو دهنم تا از اين حواب غفلت بيدار بشم... کاش...

شيما محکم بغلم کرد..

شيما_هيييييس...هيچي نگو.بسه آلا..بسه.

قطره اشکم چونه ام رو قلقلک ميداد...

شيما_خودتو سرزنش نکن گلم...با اين کار چيزي درست نميشه..آلا بايد سعي کني فراموشش کني...

از بغلش جداشدم و با چشماي اشکي گفتم

_چجوري آخه؟چجوري شيما؟حرفاشو چجوري از ذهنم بيرون کنم؟...چجوري صحنه ي اون شب رو تو ذهنم خط بزنم... ؟؟هاان؟

نگاه درمانده اش رو بهم دوخت...دهن باز کرد ولي با سوزش اين معده ي لعنتي نشستم رو صندلي و ازش خواستم قرصمو از کيفم بياره. .

به زور قرص رو قورت دادم و رو تخت دراز کشيدم.

بين خواب و بيداري بودم که مامان رو ديدم که لبه تخت نشسته بود

_بيداري دخترمامان؟

خميازه اي کشيدم و گفتم

romangram.com | @romangram_com