#آلاگل_پارت_80
سري تکون دادم
عمه_مگه دخترکم طوريش شده بوده؟
زودتر از شيما گفتم
_نه عمه جون طوريم نشده...
مژگان_دروغ ميگه عمه...يه دفعه از درد تو آشپزخونه به خودش پيچيد..نکنه معدته آلا؟
کلافه پوفي کردم و چيزي نگفتم.
بعد از ناهار که بازم نتونستم زياد چيزي بخورم رفتم توي تراس..
روي تک صندلي اونجا نشستم و به آسمون نگاه کردم...
اي کاش بشه کل وجود عرفان رو فراموش کنم. هرچيزي که به اون مربوطه هرچيزي که به اون ميرسه...هرچي که...منو ياد اون ميندازه!
چرا اين کارو باهام کرد؟؟اگه دوستم نداشت چرا منو يکسال درگير خودش کرد؟
چرا اين همه مدت منو با حرفاش بازي داد ؟قصدش چي بود...چه سودي داشت؟!!
چرا اون شب گفت نميذارم از دستم بري...؟هيچوقت نتونستم عرفان رو بفهمم...هيچوقت...
هيچوقت نميشد از چشماش چيزي رو خوند...که بفهمي چي تو سرش ميگذره!
romangram.com | @romangram_com