#آلاگل_پارت_79
_صبحتون بخير عزيزاي دلم..صبحانه رو ميزه...
جوابشو با خوشرويي داديم و وارد آشپزخونه شديم..
واسه سه تامون چايي ريختم و دور ميز نشستيم... يه دفعه معده ام به حدي درد گرفت ک تو خودم جمع شدم...
حالم داشت بهم ميخورد از اين درد مذخرف...
شيما سعي ميکرد سرمو بياره بالا... ولي من از درد خم شده بودم و دهنم بسته...
شيما_آلا؟؟؟چيشد عزيزم؟؟؟چت شد يه دفعه؟؟
مژگان_آلا بگو چته؟؟دق مرگمون کردي...شيما بشونش رو صندلي...
کم کم دردش کم شد و حالا تونستم يه نفس راحت بکشم...
به زور بچها چند لقمه خوردم و رفتم پاي تي وي..
سرمو رو شونه ي عمه گذاشتم...
شيما اومد روبه روم نشست
_بهتري آلاگل؟
romangram.com | @romangram_com