#آلاگل_پارت_78
_پس شايان جونت کجاست؟تو که هميشه پيش اوني...
چپ چپ نگاهم کرد
_نيست..!با,باباش رفتن بيرون...
خنده ي کوتاهي کردم که صداي شيما اومد
_اي درد بگيرين که انقدر بغل گوش من وز وز نکنين...
پتورو از روش کنار کشيدم و گفتم
_همش تقصير اين زنداداش جونته!!
شيما_مردم زنداداش دارن ماهم داريم...!
مژگان بالش کوچيکو پرت کرد تو صورتشو گفت
_خوبه خوبه... دلتم بخواااااد!!
سه تايي رفتيم تو آشپزخونه...
بقيه زودتر از ما بيدار شده بودن..
عمه با ديدنمون گفت
romangram.com | @romangram_com