#آلاگل_پارت_75

زدم رو دستش و گفتم

_خوبه خوبه!خودتو به اون راه نزن تو که ميدوني..!!

خاله سوسن_آلاگل جان فرزاد کجاست پس؟

_تلفنش زنگ خورد خاله الان مياد...

خاله سوسن_حالا اگه اومد!! ميخواييم بريم ها..

فرزاد به جمعمون اومد و تصميم گرفتيم برگرديم...

راه سرسبز و قشنگ جنگل حال و هواي آدم رو عوض ميکرد... اون هم تو فصل بهار...

وسايل رو برديم يه جاي مناسب.. دقيقا بالاي يه رودخونه.واقعا صفايي داشت.

بالش گذاشتم زير سرم و دراز کشيدم... از بس راه رفتم پاهام ذوق ذوق ميکرد

شيما توپ واليبال رو به سمتم پرتاب کرد که سريع گرفتمش

_هوووي ديوونه الان خورده بود تو سرم ها.

زبون در آورد و گفت

_الان که وقت خواب نيست!بلندشو بازي کنيم.

romangram.com | @romangram_com