#آلاگل_پارت_72
چي بهش ميگفتم؟!
نميدونم چرا دلم نميخواست از عرفان با کسي حرفي بزنم..!
_آلا؟چي اذيتت ميکنه که انقدر کم حرفي..؟چي شده؟!
لبخند هولي زدم
_هيچي چيزي نيست!!
دست به سينه روبه روم ايستاد
_نکنه ديگه منو رازدار خودت نميدوني..؟!شايد واست غريبه شدم!
_نه نه... فرزاد اينطوري نيست..
دستاشو انداخت و با مهربوني گفت
_آلا...من دوست توام.اگه اينطور نيست پس چجوريه؟چيو داري پنهان ميکني؟چه اتفاقي برات افتاده ؟
پوزخندي زدم و گفتم
_وقتي يه جايي از زندگيت شکست بخوري,دلت نميخواد حتي اون لحظه هارو يادت بياري...
romangram.com | @romangram_com