#آلاگل_پارت_64
سري تکون دادمو گفتم
_اره خب..چطور مگه؟
_آخه ماهم تا دو سه روز ديگه مياييم ويلاي شمال ...
ابرويي بالاانداختم و گفتم
_إإإ چه خووب! پس ميبينمت به زودي!
با لحن شادي گفت
_اره حتما...!خووب ديگه.من برم آلاگل.کاري نداري؟
_نه فرزاد... رسيدين بهم خبر بده. خدافظ
_باشه حتما.سلام برسون خدافظ.
بعد از شام به بابا گفتم فرزاد ميان..خيلي خوشحال شد و زنگ زد عمو نادر.
ماهم اخرشب رفتيم ساحل...
آتيش روشن کرديم و دورهم نشستيم...
romangram.com | @romangram_com