#آلاگل_پارت_57
گوشيمو انداختم تو کوله ام.يه تيپ معمولي زدم و راهي پايين شدم...
چند لقمه نون به زور خوردم که حالم بد نشه...
وسايل رو گذاشتيم تو ماشين و بعد از رسيدن عمو محسن و عمو هادي,از خونه بيرون اومديم.
منو شيما و مژگان و شايان تو يه ماشين نشستيم بقيه هم تو ماشيناي خودشون.
کم کم راه افتاديم سمت شمال...
منو شيما که چشامون پر خواب بود!
طولي نکشيد که اول شيما و بعد من خوابمون برد...
با درد بدي که توي گردنم پيچيده بود,ازخواب بيدارشدم...
هنوز تو ماشين بوديم..مژگان خواب بود و شيما بيدار...
شايان از آينه نگاهم کرد و ابروهاشو بالا انداخت_به به چه عجب!! بيدار شدي تووو!
پيچيد تو خيابوني که خونه عمه بود...
مژگان رو بيدار کردم و از ماشين پياده شديم...
وسايل رو به کمک هم برديم داخل..عمه کنار در منتظرمون بود...
romangram.com | @romangram_com