#آلاگل_پارت_55

_دقيقا منم همينطور!خوب کردي!

دستشو تو جيب شلوارش کرد و مشغول ديدزدن اتاق شد.

رسيد به اون سمت از ديوار که پر بود از قاب عکس با سايز هاي مختلف...

عکس با مامان و بابا,..منو شيما و شايان...منو مژگان.. و...روي عکس منو خودش زوم کرد و با خوشحالي گفت

_واااي يادش بخير...يادته آلا؟

کنارش ايستادم و با خنده گفتم

_معلومه که يادمه!بالاخره موفق شدم پرتت کنم تو استخر...

خنديد...

_اره...من هميشه دستم پر از کاکائو بود ولي تو چون بابات نميذاشت زياد بخوري حرصت ميگرفت!

با خنده مشتي به بازوش زدم...

رو کاناپه کنار اتاق نشست و منم روبه روش نشستم...

_خب دکتر...!اوضاع کارت چطوره؟

_فعلا که خوبه...!راضيم.من عاشق شغلم هستم..

romangram.com | @romangram_com