#آلاگل_پارت_53

بابا_سوسن خانوم ما که خيلي دنبالتون گشتيم ولي هيچ خبري ازتون نبود!حالا شما چرا نيومدين سراغ ما. ؟

خاله با شرمندگي گفت _والا ما انقدر سرمون گرم يه سري مشکلات بود که خودمونو هم يادمون رفته بود...

مامان دستي روي شونه ي خاله گذاشت و گفت

_همايون چيزايي که از آقا نادر شنيده بود رو برام تعريف کرد...شکرخدا که الان همه چيز مثل قبل شده...

حالا مجلس گرم شده بود!حوصله حرفاشونو نداشتم..حرفي نداشتم بزنم.

فرزاد داشت ميوه پوست ميکند... نميدونم حواسش به خودش بود يا داشت حرفاي بقيه رو گوش ميداد؟!

با اجازه اي گفتم و از جمع خارج شدم

رفتم تو اتاق تا گوشيمو چک کنم که همون لحظه زنگ خورد...

_جانم شيما؟

_سلااااام به بهترين دوست دنيااا

لبخندي زدم و رو تخت نشستم.

_عليک سلااام خوشگل خانوم. خوبي؟

_خوبم تو خوبي؟

romangram.com | @romangram_com