#آلاگل_پارت_52
از خدا خواستم مهر و علاقه ي عرفان رو از دلم بيرون کنه..سلامتي همه رو خواستم...خواستم مژگان و شايان اگه واقعا همديگه رو ميخوان خوشبخت بشن...واسه خودمو شيما...واسه همه دعاکردم.
سال تحويل شد!وارد سال جديد شديم..
سالي که هيچکس از يه دقيقه اش هم خبر نداشت...همه باهم روبوسي کرديم و تبريک گفتيم... شير تو شير شده بود فجيح!!!
امروز روز دوم عيده!شب فرزاد و خانوادش خونمون دعوتن!
عمه روز اول برگشت شمال...ماهم فردا ميريم پيشش...
بعد از حمام و سشوار کردن موهام،شلوار چسبون سفيد و تاب همون رنگ رو،با کت اسپرت آبي پوشيدم.موهامو ساده بالا بستم و يه سربند آبي-سفيد به سرم بستم...ارايشم رو طبق معمول با يه رژ صورتي مليح و ريمل تموم کردم...کفش هاي پاشنه بلند آبي رو پوشيدم و از اتاق خارج شدم.
نيمساعت بعد عمو نادر رسيدن!
با مامان و بابا به استقبالشون رفتيم...
خاله تو بغل مامان اشک مي ريخت و اون متقابل باهاش همدلي ميکرد...
منو فرزاد هم به اين صحنه ها لبخندي زديم و وارد سالن شديم.
خاله سوسن_مريم جون باورت نميشه وقتي اون شب فرزاد،آلاگل رو آورد پيشمون چقدر خوشحال شدم از ديدنش... ماشالله خانومي شده واسه خودش ولي چهرش زياد فرق نکرده!
لبخندي به چهره ي مهربونش زدم.
romangram.com | @romangram_com