#آلاگل_پارت_51

کفش مشکي طلاييم رو پوشيدم و راهي پايين شدم

همه آماده بوديم...

عمه کلي قربون صدقم رفت که بابا با شوخي گفت_ول کن خواهر جان..الان لوسش ميکني ديگه!

عمه_لوس چيه؟حقيقتو ميگم ديگه دخترم خوشگله خوب!

عمه رو بوسيدم و از خونه خارج شديم.

همزمان با شيما اينا رسيديم...

با ديدن شايان دهنم باز موند بيشرف عجب تيپي زده بودهاااااااا يعني خفن.فکرکنم مژگان پس بيوفته...

بعد از سلام و احوال و کلي تعارف وارد خونه شديم...

مژگان با ديدن شايان چشماش دو دو ميزد. خخخخخ!اونم تيپش عالي بود..و با اون آرايش دخترونش زيباتر شده بود.

سفره هفت سين به طرز زيبايي چيده شده بود!

نيمساعت ديگه سال تحويل ميشد

همگي نشستيم دور سفره...باباها و عمه قران ميخوندن...

شروع کردم به دعاگفتن تو دلم...

romangram.com | @romangram_com