#آلاگل_پارت_40


بابا سري تکون داد و بحثمون همينجا ختم شد..

بعد از اماده کردن وسايلم سعي کردم زودتر بخوابم تا فردا سرحال باشم...

??:??]

_خانوم.. خانوم بلند شين..ساعت7:30...

چشمامو نيمه باز کردم و با بي حوصلگي گفتم _چيه سميرا ؟خوب ساعت7:30من چيکارکنم؟؟

يک قدم رفت عقب و گفت

_اخه آقا فرزاد پايين منتظرتونن..

با شنيدن اسم فرزاد تو جام سيخ نشستم و گفتم_خيلي وقته اومده؟

_نيمساعتي ميشه... خانوم دعوتشون کردن داخل...الانم تو سالن پايين با مادرتون دارن صحبت ميکنن.

_بابا نيست؟

_نه آقا ساعت6رفتن اصفهان..

_اهان.باشه برو منم الان ميام.


romangram.com | @romangram_com